حفظ شعر

حفظ شعر و تکنیک‌های حفظ اشعار سنتی و نو بهمراه زیباترین اشعار نو و کهن فارسی.

برای تقویت مغز حداقل دو بیت شعر در روز حفظ کنید.
حفظ شعر امکان ابتلا به آلزایمر را کم می‌کند.

حافظه همانند کودکی است که هیچگاه نباید به حال خودش رهایش کنیم اگر توجه به آن نداشته باشیم ضعیف خواهد شد. همانگونه که با ورزش کردن قوای بدنی و جسمانی خود را افزایش می‌دهیم، می‌توانیم حافظه شگفت‌انگیز خود را برای دستیابی به عملکرد بهتر ورزش دهیم.

حفظ شعر، انجام محاسبه‌های ریاضی، خواندن کتاب و حل کردن جدول از کارهایی است که ورزش ذهنی و مغزی محسوب شده و امکان ابتلا به آلزایمر را کم می‌کند.

حفظ کردن اشعار مختلف، عبارات زیبای ادبی، دعا و نیایش‌ها، سوره‌هایی از قرآن که همه بر اساس و ارتباط بین واژگان هستند، باعث به کارگیری حافظه ما می‌شوند.

هر چقدر در روز با یک برنامه‌ریزی منظم اشعار و عبارات ادبی که در برگیرنده واژگان هستند را حفظ کنیم، حافظه ما به فعالیت در می‌آید و به اصطلاح گرم می‌شود. شاید در روزهای اول این عمل سخت باشد ولی به مرور حفظ آنها راحت‌تر صورت می‌گیرد. و ذهن فعال می‌گردد.

مغز مرکز خاطرات، احساسات و هیجانات ما است و هر آسیبی که در آنها ایجاد شود زندگی تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. دقیقا قبل از هر عضو دیگری که باید از آن مراقبت کرد احتیاج به نگهداری دارد همانطور که انسان از دندانهایش با مسواک زدن و نخ دندان کشیدن مراقبت می‌کند،
از مغز خود هم باید با روش‌هایی مثل جدول حل کردن، حفظ شعر حتی دو بیت در طول روز و… مراقبت کرد.

به علاوه با افزایش دامنه لغات شما هم جزء افرادی خواهید شد که در هنگام سخن گفتن، بسیار زیبا و با الفاظ و کلمات ادبی صحبت می‌کنند.
صحبتهای شما دارای مفاهیم بسیار ارزنده‌ای می‌شود و هیچگاه با یک سری از واژگان تکراری صحبت نمی‌کنید. زمانی که شروع به صحبت کردن می‌کنید، دیگران متوجه می‌شوند که چه اطلاعات و معلومات وسیعی دارید.

تاثیر حفظ شعر

− با به کارگیری اشعار و مثال‌ها سخنان خود را زیباتر خواهید کرد. در این صورت در سخن گفتن نیز توانمند می‌شوید.

− زمانی که به یک سخنرانی می‌روید و یا پای صحبتهای افراد ادیب و با اطلاعات می‌نشینید، کلماتی را که به کار می‌برند بر شما ملموس خواهد بود. و با تقویت مهارت شنیداریتان توانایی درک مطالب گفته شده را پیدا می‌کنید.

− هر چقدر با گنجه لغات و واژگان ادبی بیشتر آشنا باشید قدرت و توانایی نوشتاری بالایی پیدا می‌کنید.

− نوشته‌های شما عامیانه نخواهد بود و می‌توانید متنهای معناداری بنویسید.

− قادر به درک مقالات، متون ادبی، نوشته‌های ارزشمند خواهید بود. و مطالعات شما صرف خواندن متون ساده و ابتدایی نخواهد بود.

خواندن مؤثر یعنی تلاش برای تبدیل واژه‌ها به اندیشه‌ها و افکار، که در این کار ما با ذهن خود کار می‌کنیم.
«کلیه این فعالیت‌ها منجر به انجام فعالیتهای ذهنی و به کارگیری حافظه خواهد شد. »

 

روش‌هایی برای حفظ کردن شعر:

» روش اول: حفظ کردن شعرهای قافیه‌دار

۱. شعر را بارها و بارها با صدای بلند بخوانید

باید همیشه یادتان باشد که تمامی اشعار، چه موزون و چه غیرموزون، به‌وجود آمده‌اند تا به زبان بیایند و شنیده شوند. شعر ویژگی‌های خاصی دارد. از ترتیب قافیه‌ها گرفته تا وزن و آهنگ. پیش از اینکه تلاش‌تان را برای حفظ کردن شعر شروع کنید، آن را چند بار با صدای بلند برای خودتان بخوانید. سعی کنید شعر را روی یک کاغذ بنویسید یا آن را تایپ کنید.

این‌طور نباشد که صرفا کلمات را از رو بخوانید. بلکه سعی کنید جوری شعر را بخوانید که انگار دارید داستان آن را برای عده‌ای تعریف می‌کنید. هر جا که لازم است، تُن صدای‌تان را پایین بیاورید و آرام بخوانید و هر جا که تأکید لازم است، با صدای بلند و محکم آن را ادا کنید.

از حرکات دست برای قطعات اصلی و مهم استفاده کنید. خلاصه اینکه نمایش بازی کنید! خیلی مهم است که شعر را با صدای بلند بخوانید، نه در دل‌تان! شنیدن شعر با گوش‌های خودتان به شما کمک می‌کند قافیه و ریتم را درک کنید و در نتیجه بهتر شعر را حفظ کنید.

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی فریدون مشیری

 

معنای کلماتی را که نمی‌دانید، پیدا کنید.

شاعران عاشق واژه‌ها هستند و اغلب از کلماتی استفاده می‌کنند که ممکن است برای ما آشنا نباشند. اگر قرار است یک شعر نسبتا قدیمی را حفظ کنید، به احتمال زیاد با کلمات قدیمی و ناآشنا مواجه می‌شوید یا با دستور زبان قدیمی روبه‌رو خواهید شد و شاید در موردش چیزی ندانید و درکش نکنید. معنای این کلمات و جمله‌ها را جست‌وجو کنید.

 

آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌ گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

 

توجه داشته باشید که گاهی این معنی‌ خود کلمه نیست که مشکل ایجاد می‌کند، بلکه کاربرد استعاره‌ای آن است که ممکن است فهمیدن را با مشکل روبه‌رو کند.

داستانی را که در دل شعر وجود دارد، بفهمید و درک کنید.

وقتی تمام کلمات ناآشنا و طرز نگارشی و بیانی را که نمی‌دانستید فهمیدید، لازم است ماجرای نهفته در شعر را هم درک کنید. اگر ندانید که شعر در مورد چه چیزی حرف می‌زند، مشکل زیادی در حفظ کردن آن خواهید داشت چون گویی سعی دارید زنجیره‌ای از کلماتی بی‌ربط را حفظ کنید که مفهومی برای‌تان ندارد.

پیش از اینکه سعی کنید شعری را به خاطر بسپارید، باید بتوانید داستانش را به راحتی و کاملا از ذهن‌تان خلاصه کنید.

در این مرحله، لازم نیست حتما از کلمات به‌کاربرده شده در شعر استفاده کنید. تنها خلاصه‌ای از آن کافی است.

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟

نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی, حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این‌قدر با بخت خواب‌آلود لالا چرا؟

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد زهم دنیا چرا؟

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟

یکی از زیباترین و مشهورترین سروده‌های شهریار

 

بین بندها یا قسمت‌های شعر، ارتباط پیدا کنید.

همان‌طور که در ابتدا هم گفته شد، شعر را چند بار با صدای بلند بخوانید. حالا وقت آن است که به آهنگ و ریتم شعر هم توجه کنید.
شعر را چند بار بخوانید تا آهنگ آن، که شامل تنوعات وزنی می‌شود، درست مانند آهنگ مورد علاقه‌تان که همیشه زمزمه می‌کنید، برای‌تان عادی و قابل پیش‌بینی شود.

 

آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ

چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ

ای شاه ِ عشق‌پرور مانند ِ شیر ِ مادر

ای شیر! جوش‌در رو. جان ِ پدر به رقص آ

چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی

از پا و سر بریدی. بی‌پا و سر به رقص آ

تیغی به دست، خونی. آمد مرا که: چونی؟

گفتم بیا که خیر است! گفتا: نه! شر! به رقص آ

از عشق، تاج‌داران در چرخ ِ او چو باران

آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ

ای مست ِ هست گشته! بر تو فنا نبشته.

رقعه‌ی فنا رسیده. بهر ِ سفر به رقص آ

در دست، جام ِ باده آمد بُت‌ام پیاده

گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر به رقص آ

پایان ِ جنگ آمد. آواز ِ چنگ آمد

یوسف زِ چاه آمد. ای بی‌هنر! به رقص آ

تا چند وعده باشد؟ و این سَر به سجده باشد؟

هجر اَم ببُرده باشد رنگ و اثر؟ به رقص آ

کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی:

ک‌ای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ

طاووس ِ ما درآید و آن رنگ‌ها برآید

با مرغ ِ جان سراید: بی‌بال و پر به رقص آ

کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم

گفته مسیح ِ مریم: ک‌ای کور و کر! به رقص آ

مخدوم، شمس ِ دین است. تبریز رشک ِ چین است

اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ

مولانا

 

ساختار منظم شعر را حفظ کنید.

یک شعر منظم، که به آن آهنگین هم گفته می‌شود، شعری است که الگویی از ترکیب قافیه، طول بند و وزن را دنبال می‌کند. شما دیگر می‌دانید وزن چیست، اما حالا باید ترتیب‌بندی قافیه‌ها را یاد بگیرید، تا بفهمید در هر قطعه، چند مصرع وجود دارد.

با حفظ کردن ساختار منظم شعر، وقتی سعی دارید شعری را از بر بخوانید، خواهید توانست حافظه‌تان را برای چیزی که قرار است پشت سر هم بخواند آماده کنید.

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب‌رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

ابیاتی زیبا از حافظ شیرازی

 

باز هم شعر را چند بار با صدای بلند بخوانید

این بار، تجربه‌ای متفاوت با خواندن‌های اولیه خواهید داشت. زیرا حالا دیگر فهمی بسیار عمیق‌تر از ماجرای شعر، پیام آن، معنایش، ریتمش، ساختار منظمش و… دارید.

شعر را آرام و نمایش‌گونه بخوانید، تمام دانش جدیدتان از شعر را در اجرایتان نشان دهید. هر چه بهتر بتوانید شعر را اجرا کنید، شعر راحت‌تر در مغزتان جای خواهد گرفت. هر وقت دیدید کلمات و مصرع‌های شعر، بدون اینکه لازم باشد به نوشته نگاه کنید، خودشان بر زبان‌تان جاری می‌شوند، بیشتر و بیشتر آن را از بر بخوانید.

اگر لازم بود به نوشته نگاه کنید، ایرادی ندارد. می‌توانید از آن به عنوان راهنمایی برای جهت دادن به حافظه‌تان استفاده کنید. هر چه بیشتر و بیشتر شعر را با صدای بلند بخوانید، خواهید دید کلمات و سطرهای بیشتری هم به یادتان می‌آید. حالا دیگر وقت آن است که اجازه دهید شعر خودش به خاطرتان بیاید تا اینکه به نوشته نگاه کنید.

بعد از اینکه موفق شدید شعر را کاملا از حفظ بخوانید، این کار را دست‌کم ۵ تا ۶ بار دیگر هم ادامه دهید تا مطمئن شوید که آن را کاملا حفظ شده‌اید.

 

تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
لوح خدانمایی و آینه ی تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوه ی شحنه به شاه کردن است
عهد تو “سایه” و “صبا” گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه ی “لطف اله” کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را
کوزه ی آب زندگی توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

شهریار

⭐ به شما پیشنهاد می‌کنیم که مقاله « به راحتی سلطان مشاعره شوید» را در وبسایت ذهن برتر محمد سیدا مطالعه کنید.

روش دوم حفظ شعر:

حفظ کردن شعر نو

بیشتر شعرهایی که در صد سال اخیر سروده شده‌اند، فاقد قافیه و وزنِ قابل پیش‌بینی یا بندهای مشخص هستند و همین ویژگی‌ها، حفظ کردن‌شان را سخت‌تر کرده است.

تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم

نیما یوشیج

خودتان را برای تلاش و تمرین بیشتر، آماده کنید!

 

۲. شعر را چند بار با صدای بلند بخوانید

درست مانند شعر سنتی، آهنگ و ریتم شعر نو را هم باید به خوبی درک و حس کنید.

هرچند شعر نو، ویژگی‌های شعر سنتی را که باعث ساده‌تر شدن حفظ کردن آن می‌شود، ندارد. اما به تمام بخش‌های یک زبان، حتی زبان محاوره‌ای خودمانی و معمولی هم می‌توان از دریچه‌ی وزن و آهنگ و الگو نگاه کرد که به طور ناخودآگاه ایجاد شده است. وقتی شعر را با صدای بلند می‌خوانید، سعی کنید بیان خاص و متمایز شاعر آن را به خوبی درک و مجسم کنید.

آیا سبک خاصی در استفاده از ویرگول‌ها دارد که سرعت شعر را کم می‌کند یا این‌طور به نظر می‌رسد که شعر با سرعت لجام گسیخته‌ای پیش می‌رود؟
شعر نو و بدون قافیه سعی دارد ضرب‌آهنگ طبیعی کلام را تا آخرین حد ممکن به تصویر بکشد، بنابراین شعر تا حدود بسیار زیادی وابسته به وزن هجاهاست، که خود‌ِ زبان اصلی شعر را تقلید می‌کند.

آیا شعری که قرار است آن را حفظ کنید، ریتم بسیار متفاوتی با وزن هجاها دارد؟

شعر را بارها و بارها با صدای بلند بخوانید تا زمانی که ریتم موسیقی بیان شاعر را عمیقا بپذیرید و درک کنید.

 

معنای کلماتی را که نمی‌دانید، پیدا کنید

شعر نو چون جدیدتر است، احتمال اینکه با کلمات قدیمی‌ای روبه‌رو شوید که معنی‌‌شان را ندانید، بسیار کم است.

 

تو گذشتی و شب و روز گذشت
آن زمان‌ها به امیدی که تو
بر خواهی گشت،
پای هر پنجره مات…
می نشستم به تماشا، تنها
گاه بر پرده ابر، گاه در روزن ماه،
دور، تا دورترین جاها می رفت نگاه، باز می‌گشتم، هیهات!
چشم ها دوخته ام بر در و دیوار هنوز!

فریدون مشیری

 

دنبال لحظات به یادماندنی در شعر بگردید.

باید نکات اصلی و کلیدی شعر را پیدا کنید تا در ذهن‌تان بماند، زیرا نمی‌توانید تنها به «ریتم» و «وزن» جهت به خاطر سپردن شعر نو اکتفا کنید. شعر را زیرورو کنید تا لحظه‌ها و موقعیت‌هایی را که دوست دارید یا شگفت‌زده‌تان می‌کند بیابید و سعی کنید این لحظات و موقعیت‌ها را در سراسر شعر پخش کنید.

بدین ترتیب شما یک سطر یا عبارت به یادماندنی و خاص از هر قطعه‌ی کوچک شعر خواهید داشت. حتی اگر شعر، به صورت یک قطعه‌ی بلند نوشته شده باشد، شاید این‌طور انتخاب کنید که برای هر چهار سطر، یک تصویر یا عبارت به‌ یادماندنی داشته باشید.

 

قایقی خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب…

پشت دریاها شهری است

که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است

بام‌ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می‌نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود

و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد

پشت دریا شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است

شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

پشت دریاها شهری ست

قایقی باید ساخت

از معروف‌ترین ابیات سهراب سپهری

 

بانک شعر

«دانلود فایل pdf گزیده‌ای از اشعار شاعران ایرانی ویژه اعضای کارگاه حافظه برتر»

دانلود بانک شعر

توسط تکنیک‌های ارائه شده در کارگاه حافظه برتر روزانه چند بیت را حفظ کنید.

 

 

گزیده‌ای از زیباترین اشعار نو و کهن فارسی:

 

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

فاضل نظری

***

راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست

آن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست…

حافظ

***

دیده‌ام خورشید را در خواب، تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهتاب، تعبیرش تویی

حسین منزوی

***

***

بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جدایی‌ها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون مـن نجست اسرار من
سر من از ناله‌ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست…

یکی از مشهورترین سروده‌های مولانا

***

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا

زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ای

رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای رو که از این دست نه‌ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای در طرب آغشته نه‌ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی‌پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی‌زد ز بطر

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی‌حد تو

کآمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک

کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان

کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

مولانا

***

حفظ شعر مولانا

***

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر

ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم

بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد

من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم

سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد

خاک سر هر کویی بی فایده می‌بیزم

در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد

تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم

مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر

فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز

فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم

ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم

با یاد تو گر سعدی در شعر نمی‌گنجد

چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم

غزلیات سعدی

***

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

مولانا

***

از در درآمدی و من از خود به درشدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

سعدی

***

مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا

سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم

یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا

کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز

کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من

آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تاب نظر خواه و ببین کآینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک

گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم

بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم

تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

هوشنگ ابتهاج

***

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

حافظ

 

 

***

شعر استاد شهریار-تو خودت صبح جهانی

چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی

به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی

همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی

چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی

من و تو اسوه ی عالم شده‌ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی

به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی

بشنو”صبح بخیر”از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی

استاد شهریار

***

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

غزلیات سعدی

***

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

دلخوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

محمد علی بهمنی

***

در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی

قبلا هرگز نشدم این همه شیدای کسی

آنچنان در همه جای دل من جا شده ای

که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی

همه دنیای مرا برده نگاهت نکند

بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی

من تماشاگر تصویر توام ماه منیر

این چنین هیچ نبودم به تماشای کسی

پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو

نگذارم به دلت باز شود پای کسی

تو تمنای من و جان من و یار منی

پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی

من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست

تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسی !

من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام

عشق را جزتو ندیدم به سراپای کسی

شاعر : مجید احمدی

 

3.9 14 رای
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

41 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه نظرات
فروشگاه
مقالات
خانه
دوره ها
جستجو
 
0
    0
    سفارشات شما
    سبد خرید شما خالی استبازگشت به فروشگاه