کتاب قدرت در درون ماست
کتاب قدرت در درون ماست اثر لوییس ال هی یا لوییز ال هی (انگلیسی: Louise Hay) به شما نشان میدهد که چقدر قدرتمند هستید. بر همین اساس، کتاب قدرت در درون توست بیان کنندهی نظرات و پیشنهادات لوئیز ال هی است که با کند و کاو خویش و عمل به یافته های این تلاش توانسته است پارهای از مشکلات خود را رفع نماید.
عمدهترین مبحث مستقل کتاب قدرت در درون شماست طرح نیرویی به نام قدرت درون است که نویسنده ادعا می کند با تأسی به آن میتوان هرگونه مانعی را از سر راه برداشت. هرچه بیشتر با قدرت درونیتان ارتباط برقرار کنید، بیشتر میتوانید در همهی حیطههای زندگیتان رها باشید.
- چه کسی هستید؟
- چرا به این دنیا آمدهاید؟
- باورهایتان دربارهی زندگی چیست؟
هزاران سال است که جواب این سؤالات در درون خودمان قرار داشته است. اما معنای آن چیست؟
زندگینامه لوییز ال هی نویسنده کتاب قدرت در درون ماست
لوییز هی از آن دسته کسانی است که در کودکی و نوجوانی زندگی بسیار سخت و مشقت باری داشتهاند.
۱۸ ماهش بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند و مادرش او را در پانسیون گذاشت. او در نبود مادر همواره گریه میکرد و سختیهای زیادی کشید. پس از سه هفته، مادرش او را از پانسیون خارج کرد و پیش خود نگه داشت.
مادرش با مردی ازدواج کرد و لوییز هی صاحب ناپدری شد. اما ناپدری او فردی بسیار خشن بود که در فرهنگ خشن آلمانی بزرگ شده بود و در اداره خانواده، خشونت را به بالاترین حد خود میرساند. در سال ۱۹۳۰ که لوییز هی تنها ۵ سال داشت، قحطی کشور را فرا گرفت. در آن زمان، پیرمردی به لوییز تجاوز کرد و روحیه او به سختی تخریب شد.
اگرچه دادگاه پیرمرد را به ۱۵ سال زندان محکوم کرد. اما تمام دوران کودکی لوییز هی با این وحشت گذشت که مبادا پس از آزادی پیرمرد، دوباره مورد آزار و اذیت وی قرار گیرد. افکار کودکانه لوییز هی به کلی تخریب شد و همچنان او بود که مورد آزار و اذیتهای جسمی، جنسی و روحی قرار گرفت.
احساس حقارت تمام کودکی لوییز هی را فرا گرفته بود به طوری که اعتماد به نفس انجام کوچکترین کارها را نداشت. میان همسالانش در مدرسه به دلیل نداشتن لباس و کفش مناسب تحقیر میشد.
فراز نشیب های زندگی لوییز هی
در ۱۵ سالگی در حالی که حامله بود دبیرستان را ترک کرد. در ۱۶ سالگی فرزندش را به دنیا آورد. پس از آن به شیکاگو رفت و به شغلهای کم درآمد پرداخت. در سال ۱۹۵۰ بار دیگر به نیویورک آمد و به عنوان مدل برای سه تن از طراحان مد آن روزها کار کرد که برایش موفقیت آمیز بود.
در سال ۱۹۵۴ با یک تاجر انگلیسی به نام «آندرو هی» ازدواج کرد که در چهاردهمین سال زندگی مشترک، همسر لوییز هی اعلام کرد که زنی دیگر را دوست دارد و میخواهد با او ازدواج کند.
زندگی حرفهای لوییز هی
لوئیز. ال. هی آغاز کارش را در سال ۱۹۷۰ در نیویورک بنا کرد، او وارد کلیسا شد و علوم مذهبی را فرا گرفت و در خدمت مذهب قرار گرفت و در کلیسا به یک سخنران محبوب تبدیل شد و به زودی افراد برای مشاوره نزد او میآمدند. خیلی زود این مسأله برای او تبدیل به یک کار تمام وقت شد.
بعد از چند سال لوییز شروع به تألیف و گردآوری مرجع کاملی راجعبه جزییات ذهنی بیماریها نمود و الگوهای فکری مثبتی را ارائه داد تا به کمک آنها بیماریها را از بین بروند و شفا حاصل شود.
لوئیز توانست فلسفه شخصیاش را در طی دوران ابتلا به سرطانش به مرحله عمل برساند و عملا تجربه کند. او تصمیم گرفت بیش از هر کاری، توجه و تمرکزش را بر عبارات تاکیدی، تجسم، برنامه تغذیهای پاک کننده و رواندرمانی قرار دهد. بعد از ۶ ماه سرطان او کاملا شفا یافته بود.
لوئیز ال هی (Louise Lynn Hay) به عنوان یکی از پیشگامان در زمینه خودیاری و رشد شخصی شناخته شده است. او سخنران انگیزشی و نویسنده چندین کتاب در زمینۀ روانشناسی، موفقیت و همچنین یکی از رهبران و مروجان تفکر نوین است. او موسسهای قدرتمند به نام Hay House را تاسیس کرد که محبوبیت بسیار زیادی بین مردم دارد.
داستان زندگی لوئیز ال هی
.
.
لوییز ال هی و قدرت درون
لوئیز ال هی معتقد است قدرتی در درون همهی ما وجود دارد که میتواند عاشقانه ما را به سوی سلامت کامل، ارتباطات عالی و مشاغلی کامل سوق دهد، و میتواند هر نوع خوشبختی را برایمان به ارمغان بیاورد. برای اینکه اینها را به دست آوریم، ابتدا باید باور داشته باشیم که امکانپذیر هستند.
سپس باید مایل باشیم الگوهایی را در زندگیمان به وجود آوریم که خالق شرایطی مخالف میل ما هستند. ما چنین کاری را با رجوع به درون و تکیه به قدرتی درونی که اکنون میدانیم چه چیزهایی برای ما بهترین هستند، انجام میدهیم. اگر بخواهیم زندگی ما با این قدرت عظیم درونیمان همراه شود، میتوانیم زندگی دوستداشتنیتر و سعادتمندانهتری را خلق کنیم.
انسان همان موجودی است که میلیاردها رمز و راز وجودش از آغاز تاریخ تا کنون ذهن اندیشمندان و عالمان را به خود مشغول داشته و خواهد داشت. کتاب قدرت در درون ماست بیان کننده نظرات و پیشنهادات شخصی است که با کند و کاو خویش و عمل به یافتههای این تلاش و گرفتن نتیجه مثبت توانسته است پارهای از مشکلات خود را رفع نماید.
جان کلام و خلاصه کاربردی کتاب قدرت در درون ماست
آگاه شدن
در پی سوال های مختلفی که ما برای خود شناسی می پرسیم، این سوال به وجود می آید که به راستی خود شناسی چیست؟
در درون هر یک از انسان ها نیرویی وجود دارد که میتواند انسان را به سوی سلامت کامل و زندگی بهتر هدایت کند. اما قدم اول این است که انسان ،خودش را باور داشته باشد و این کار تنها با خودشناسی به وسیله قدرت درون است که امکان پذیر میشود.
ما به ذهن برتر یا همان قدرت برتر که ما را از میان جرقه های نور درونمان یعنی خودِ برتر ما،یا همان قدرت درون خلق کرد ؛متصل هستیم. قدرت برتر جهانی که تمام خلایق خویش را دوست دارد.او عشق محض است. بسیار مهم است که بتوانیم زندگیمان را در جهت این قدرت درون سوق دهیم. زیرا در این صورت زندگی تنها زیبایی است و بس.
اگر انسان به وسیله قدرت برتر جهانی خود که همان قدرت درون اوست، بتواند انتخاب های آگاهانه ای داشته باشد بی شک می تواند زندگی جدیدی که تنها زیبایی در آن وجود دارد را بسازد.
قدرت درون
هر انسانی با توجه به طرز فکر و ادراکات حسی خود در به وجود آوردن حالات روحی اعم از خوب و یا بد برای خودش، نقش به سزایی دارد. به عبارتی ما باید مسئولیت رفتارهایمان را برعهده بگیریم و کسی را در شکل گیری رفتارمان مقصر ندانیم. چرا که مقصر دانستن دیگران تنها میتواند قدرت درون ما را از بین ببرد.
مسئولیت پذیر بودن یعنی عکس العمل مناسب در شرایط متفاوت نسبت به رفتارهایی که داشتیم.برای بهره مندی از قدرت درون فقط باید در لحظه زندگی کرد.حالی که وجود دارد.
آدمی می تواند باورها و عقاید خودش را داشته باشد فارغ از این که در جهان اطراف چه میگذرد. اما نقطه مشترکی که در همه وجود دارد فکر کردن به مصالح و خیر خودمان است که در این صورت باید به صدای درون گوش دهیم. لذا این کار با توجه به دستورهایی که از سوی اطرافیان به ما داده میشود، آسان نخواهد بود. اما در آخر این خودِ ما هستیم که باید با انتخاب های درست، حامی خودمان باشیم و با کمک قدرت درون به شعوری برسیم که پاسخ همه سوالات را میداند.
نکته ای که وجود دارد این است که در کنار مسئولیت پذیری و توجه به قدرت درون ، باید خودمان را دوست داشته باشیم تا با روح نامحدود جهان آشنا شویم و ارتباط نزدیکتری با آن برقرار کنیم.انسانهایی که خودشان را دوست دارند؛ موفق تر،شادتر و زیبا ترند و اتفاقات بد نمیتواند برای آنها مانع و یا مسئله مهمی باشد.
پیروی از صدای درون
در کلیسای علوم مذهبی که بنیانگذار آن ارنست هولمز است به مردم می آموزند که باید از طنین درون که صدای درونی نیز نامیده می شود، پیروی کنند.هرچند در بیرون عملی،کار نامعقول جلوه کند اما چون به تأیید صدای درونی خویش رسیده صحیح و مناسب است.
همیشه برای یک زندگی جدید و رو به راه باید به چیزهایی فکر کنیم که تا آن لحظه به آنها فکر نشده است. هروقت چیزهای جدید وارد ذهن شوند ضمیر ناخودآگاه ،زندگی جدید را میطلبد.اما حقیقت این است که تجدید نظر در باورها و افکاری که سال ها با انسان بوده است ،نمیتواند به راحتی جای خود را به افکاری جدید بدهد. اما میتوان با دقت بیشتر و در زمانی طولانی و با هدفی مثبت کاری از پیش برد.
تمام افکاری که ما از بچگی با آنها بزرگ شدیم شاید درست نباشد و ما باید با رسیدن به سن بلوغ و رشد افکار درست را جایگزین آنها کنیم. در غیر این صورت کل زندگی حاصل تفکرات غلط خواهد شد که راه به جایی نخواهد داشت.
اگر از بروز احساساتمان جلوگیری کنیم، مطمئنا آنها جایی در بدن پیدا می کنند تا کنار هم جمع شوند. اگر عمر خود را به انباشت عواطف مرده وجودمان بگذرانیم سرانجام آنها خودشان را در قسمتی از بدن به گونه ای بروز خواهند داد.
علم روان
خانم هی وقتی می فهمد که به سرطان رحم مبتلا شده بیشتر به علم روان و ماوراءالطبیعه و روحانیت میپردازد. او میداند که وجود سلامت تغذیه و تحت نظر بودن پزشک فقط میتواند به او کمک کند. اما درمان واقعی او در درون ذهن خودِ اوست. او تصمیم گرفت که خودش را بیشتر دوست بدارد و ساعات روزمره زندگی خود را با هدف سپری کند. سعی کرد که شعور و حس بخشش را در خود تقویت کند تا حس بهتری نسبت به زندگی و اطرافیان داشته باشد.
خانم هی با بخشیدن دیگران متوجه شد که به قدرت درونی خودش اعتماد بیشتری پیدا کرده و همین امر باعث افزایش اعتماد به نفس او شده است.و به همین علت روز به روز احساس جوانی می کرد و بهتر و کاملتر می توانست در مقابل بیماری بایستد.
اگر خواستار یک تحول شگرف در زندگی خود هستیم باید با عوض کردن نگرش خودمان این تحول را در فکر و روح خود ایجاد کنیم .فارغ از این که کجا هستیم و چه اتفاقاتی برایمان افتاده است.در این صورت است که می توان ذهن را به خدمت زندگی برای تکامل اعمال به کار گرفت.
قدرت کلمات (قانون ذهن)
هر عملی در این دنیا عکس العملی دارد.این قانون ذهن است مثل هر قانون دیگری{قانون جاذبه،قانون الکتریسیته و …}. زمانی که ما یک مطلبی در مورد موضوعی بیان می کنیم ،این سخن ما از قانون ذهن ما خارج شده و دوباره به صورت تجربه به ما برمیگردد.
قانون ذهن درست مثل قانون سوم نیوتون است.منتها در شرایط متافیزیکی و غیرمادی! با مقایسه این دو قانون در می یابیم که یک رابطه منطقی بین قوانین فیزیکی و روحی برقرار است.
افکار به سرعت وارد ذهن ما میشوند و مسلما نمیتوان آنها را سریعا مدیریت کرد. این در حالی است که قدرت تکلم ما بسیار کندتر عمل میکند. پس ما باید با گوش کردن و اصلاح صحبت هایمان به افکار شکل منعطف تری بدهیم. تا قدرتی که در لحن نهفته است، اثر خودش را بگذارد.هر سخنی که از زبان ما جاری می شود به صورت تجربه و عمل به خودِ ما باز میگردد.به عبارت دیگر میتوان گفت با دیگران آنطور رفتار کن که میل داری با خودت رفتار شود.
ذکر این نکته لازم است که حتی آنچه که پدر و مادرمان به ما گفته اند اعم از جملات دستوری ،عاطفی و…این باور را به ما داده است که تنها در صورت پذیرفتن این جملات می توانیم انسان محبوب و مقبول واقع شویم . در حالی که شاید سخنان آنها با عمق وجودی ما و ارزش های ما مغایرت داشته باشد.
لحن و روش گفت و گوی درونی بسیار با اهمیت است. یعنی همان روشی که ما با خودمان ارتباط می گیریم. این ارتباط ، پایه و اساس رابطه و لحن صحبت ما با دیگران است.در واقع اگر بخواهیم مسئولیت زندگیمان را برعهده بگیریم باید مسئولیت زبانمان را تقبل کنیم.چراکه زبان وسیله و بیان راهی است که ما افکارمان را به بیرون منتقل میکنیم.
ضمیر نیمه هوشیار
قدرت کلمات بر قدرت ضمیر نیمه خودآگاه {نیمه آگاه منطقه ایست بین خودآگاه و ناخودآگاه}ما تاثیر زیادی دارد. ضمیر نیمه آگاه انسان به سرعت عمل می کند. و تمام افکار و کلمات و انتخاب های ما را در لحظه می پذیرد. از این روی باید سعی کنیم که هرچه بیشتر از انرژی و کلمات منفی پرهیز کنیم. و بهترین راه حل برای این کار عشق ورزیدن به خودمان است.
بازنگری مجدد افکار
تصدیق مؤثر است. ضمیر نیمه آگاه همه چیز را روشن و واضح میخواهد. یعنی باید در گفت وگوی درونی مستقیم و مثبت صحبت کنیم تا همان را بپذیرد.به عبارتی باید تصدیق مثبت بر آن بگذاریم.
گاهی این تصدیق با بیان کلمات صورت میگیرد. مثل این که بگوییم “از این ماشین متنفرم” قطعا با این بیان ماشین دیگری هم بخریم احساس رضایت نخواهیم داشت. در مقابل باید بگوییم “من یک ماشین زیبای جدید میخواهم که نیازهایم را رفع کند.” گاهی این تصدیق با قبول کردن این که استحقاق آنچه را که در آرزویش هستیم، را داریم. در واقع باید باور کنیم که لیاقت خوبی را داریم.
مهم نیست که در این جهان چه می کنید شما درون خود شعوری را دارید که همواره به حقیقت جهانی متصل است. دیگران تنها در صورتی قدرتشان را بر ما چیره می بینند که ما انرژی درونیمان را صرف آنها کنیم.
رفع موانع
ما در کنار همه توانایی هایمان،موانعی را داریم که بعضی از آنها علت عدم توانایی ما هستند. مهم ترین موانعی که بر سر راه ما قرار میگیرند انتقاد، ترس، احساس گناه و انزجار است. که بیشترین منفی بافی را در ذهن ما به وجود می آورند.
افرادی که به انتقاد از دیگران می پردازند اصولا در زندگی زیاد مورد نقد قرار گرفته اند. و هیچ گاه نتوانستند بفهمند که هیچ انسانی بی عیب و کامل نیست. اگر ما از دیگران شکایت کنیم و آنها را مورد نقد قرار دهیم. در اصل قسمتی از رفتار و افکار خودمان را زیر سوال بردهایم. به عبارتی ساده تر میتوان گفت که هر چیزی که در مورد دیگران می گوییم در حقیقت در خودمان وجود دارد.
چرا که هر کسی گوشه ای از انعکاس رفتارهای ماست. وقتی که احساس گناه میکنیم باید روشی که در زندگی سابقمان داشتیم را رها کنیم. و دیگران را با افکار خودشان تنها بگذاریم.برای این که احساس گناه کمتری داشته باشیم،باید به رفتارهایی که باعث تأسف میشوند “نه” بگوییم. و خودمان را ببخشیم.
بگذارید احساساتتان بروز پیدا کند(ترس و انزجار)
در بین همه احساساتی که انسان دارد شاید احساس خشم و انزجار مخرب ترین آنها باشد. وقتی که احساس خشم به انسان دست میدهد و از دست کسی عصبانی میشود نباید سعی کند که این خشم را در خودش کنترل کند.
چرا که با انجام این کنترل به مرور زمان شخص دچار اختلالات روحی و روانی و صدمات جسمی می شود.این خشم باید به بیرون منتقل شود.ورزش، داد زدن در خلوت، زدن بالشت، حرف زدن در مقابل آینه و … از راه های مؤثری است که میتوان خشم را بیرون ریخت.
البته باید بعد از این که خشم خودمان را از دست طرف مقابل، بیرون ریختیم او را ببخشیم. اگر در آخر بخشیدن نباشد، تمام آن کارها بی فایده خواهد بود و فقط تلقینی از بیرون ریختن خشم بوده است!
انزجار همان خشمی است که روی هم انباشته شده. و به صورت نفرت در بدن نفوذ می کند. و حتی “گاهی به صورت غده و یا سرطان نمایان میشود”. ترس از نبود اعتماد در وجود ماست که در نتیجه به عدم اعتماد به زندگی منجر می شود. اعتماد تنها راهی است که میتوان بر ترس غلبه کرد. این کار جهش ایمان نام دارد. اعتماد به قدرت درونی که در ارتباط با شعور جهانی است. البته اعتماد به امور نادیده و نامحسوس نه مادیات و جهان فیزیک.
چگونه خودمان را دوست بداریم؟!
لوییز هی در این بخش از کتاب قدرت در درون ماست ده روش برای دوست داشتن خود ارائه میدهد:
روش اول:
اولین آن دست برداشتن از انتقاد جویی از خود و دیگران است.
روش دوم:
دومین روش این است که باید از ترساندن خویش دوری کنیم.و خودمان را با افکار دلهره آور مجازات نکنیم.
روش سوم:
سومین روش ،روشی است که با خودمان مهربانانه، صمیمانه و بزرگوارانه برخورد کنیم.
روش چهارم:
چهارمین روش آن است که بیاموزیم با افکار و ذهنمان مهربان باشیم.
روش پنجم:
پنجمین روش آن است که از خودمان تعریف کنیم.که این کار باعث تحسین روح میشود.
روش ششم:
اما ششمین روش میگوید که عشق به خودمان یعنی حمایت از خودمان! به این صورت که از دیگران تقاضای کمک بگیریم.وقتی که این کار توسط دیگران اجابت شود در واقع ما از خودمان حمایت کردیم.
روش هفتم:
هفتمین راه برای دوست داشتن خود این است که نکات منفی خودمان را دوست داشته باشیم.
روش هشتم:
و هشتمین روش این است که مراقب بدنمان باشیم.
روش نهم:
استفاده از آینه میتواند در یافتن دلایل ناتوانی ما در دوست داشتن خود مؤثر باشد.
روش دهم:
و اما روش دهم و آخر دوست داشتن خود است. اگر بتوانیم در خودمان احساس آرامش ایجاد کنیم و به خودمان احترام بگذاریم آن وقت است که میتوانیم خودمان را دوست داشته باشیم.
جملات برگزیده لوئیز ال هی نویسنده کتاب قدرت در درون ماست:
– اندیشههایی که انتخاب میکنید، تجربههای شما را میآفریند.
– گذشته را نمیتوان عوض کرد، اما آینده از اندیشههای کنونی ما شکل میگیرد.
– هرآنچه از شما بروز میکند، به خودتان باز خواهد گشت.
– فرصتهای طلایی در هر گوشه و کنار منتظر ما هستند.
– در قلب شما آنقدر محبت است که میتوانید با آن تمام این سیاره را شفا بدهید.
– با خودتان مهربان باشید، دوست داشتن و تأیید خود را آغاز کنید.