معرفی کتاب شفای زندگی اثر لوییز هی
کتاب شفای زندگی لوییز هی از دیگر کتب معروف آن است که در آن نویسنده کوشیده است که مطالب کتاب را با شرح زندگی و تجارب خویش برای مخاطب قابل فهم تر کند. وی معتقد است رفتارها و اندیشههای گذشته تاثیری مستقیم بر روح و روان افراد دارند و اگر کسی بخواهد به راحتی میتواند این اندیشه ها و افکار را تغییر دهد.
کتاب شفای زندگی و یا شفای جسم و جان لوییز هی مستقیما و به روشنی عنوان میکند که “هر کدام از ما صد در صد مسئول تجربههای خود هستیم و این شیوه تفکر حال حاضر ما است که آینده مان را میسازد و تقدیر همیشه و همه جا در دست ما است حتی همین حالا در همین لحظه.
زندگینامه لوییز هی نویسنده کتاب شفای زندگی
معرفی لوییز هی نویسنده کتاب شفای زندگی
آیا لوییز هی نویسنده معروف کتاب شفای زندگی را میشناسید؟
لوییز هی یک معلم ماورالطبیعه و قانون جذب است که از سال ۱۹۷۶ تاکنون، به بحث در مورد ارتباط میان ذهن و بدن و البته تحول فردی پرداخته است. او زمانی این موضوع را مطرح کرد که اصلاً رایج نبود.
زمانی که نیویورک تایمز یکی دیگر از کتابهای لوییز هی را با عنوان «شما میتوانید زندگی خود را شفا بخشید» در لیست پر فروشترینها قرار داد تا سیزده هفته در صدر جدول باقی ماند و بیش از ۵۰ میلیون نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفت. بدین ترتیب در زمرۀ ۵۰ کتاب برتر خودیاری قرار گرفت.
در سال ۱۹۸۸، لوییز هی به خاطر شهرتی که از گروه مقابله با ایدز به دست آورده بود، به برنامه اپرا وینفری و بسیاری از دیگر برنامههای تلویزیونی و رادیویی در سراسر جهان، دعوت شد.
بعد از آن برنامه، «شما میتوانید خود را شفا دهید» یک بار دیگر در لیست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار گرفت. رخداد حیرتآوری که تا آن زمان هرگز رخ نداده بود. از میان کتابهایش میتوان به « کتاب شفای زندگی » که به بیش از ۲۵ زبان زنده دنیا در ۳۳ کشور ترجمه گشت اشاره کرد.
در سال ۱۹۸۴، انتشارات هی هاوس تاسیس شد. لوییز هی موسس خانۀ هی است. لوئیز هی آنجا را تاسیس نمود تا آموزههایش استمرار یابند. یک شرکت انتشاراتی که هدفش عرضه آثار لوییز هی به صورت کتاب و نوارهای صوتی بود. بنیاد هی در همان سال یک سازمان خیریه تاسیس کرد که برای کمک به افراد مبتلا به ایدز غذا، سرپناه، مشاوره و خدمات بهداشتی و درمانی فراهم مینمود.
دوران کودکی و نوجوانی لوییز هی
لوییز هی از آن دسته کسانی است که در کودکی و نوجوانی زندگی بسیار سخت و مشقت باری داشتهاند. شرایط بغرنج مالی از یک سو و خشونت فیزیکی پدرخواندهاش علیه او و مادرش از سوی دیگر، شرایط بسیار سختی را از لحاظ جنسی و رشد روحی برای وی پدید آورده بود. او همچنین نقل میکند که در ۵ سالگی توسط همسایه مورد تجاوز قرار گرفت. او در سن ۱۵ سالگی از دبیرستان بیرون آمد و صاحب یک دختر شد که بعدها او را به فرزندخواندگی سپرد و خودش به شیکاگو نقل مکان کرد.
لوییز هی بر سرطان غلبه کرد
در اواخر دهه هفتاد به سرطان رحم نیز مبتلا شد. سرطان یکی از دشوارترین چالشهایی است که در زندگی شخص میتواند پدید آید و این حقیقت که وی توانست آن را شکست دهد، باور او در مورد شفابخشی خویش را تایید میکند و یک نمونۀ زنده از آموزههایش به حساب مییاید.
او چنین نقل میکند که با تغذیه مناسب و بازتابشناسی گسترده؛ همراه با تنقیه توانست خود را درمان کند معتقد بود آشفتگی او در زندگیهای گذشته موجب بیماریاش شده و بنابراین باید خود را پاکسازی کند. البته هیچ دکتری این داستان را تایید نمیکند و تنها مدرک دال بر وقوع این اتفاق داستان خود لوییز هی میباشد.
لوییز هی معتقد است که انسان میتواند صرف نظر از دنیای پزشکی یا هر چیزی در دنیای مادی، خودش را شفا بخشد و گسترش دهد. زندگی تراژیک لوئیز هی منبع الهام بسیاری از آموزههایش بوده است. او سعی داشت افراد را به مسیری دعوت کند که خودش به مدت سی سال آن را میپیموده است.
او دشواریهای زیادی را تحمل کرد تا اینکه به این تجربه مذهبی رسید که میتواند خودش را شفا بخشد. هنگامی که از بابت این اعتقاد خویش مطمئن شد، به مردم کمک کرد تا با استفاده از روشی که برای شفای خود استفاده کرده بود، بیماریهای جسمانیشان را درمان کنند. لوییز هی در مورد ارتباط بدن و ذهن آثار بسیاری به رشته تحریر درآورد که موجب شهرت و محبوبیتش شد.
برخی از نکات کتاب شفای زندگی
آیا تابهحال به مفهوم عمیق «بخشیدن» فکر کردهاید؟
کسی را بهخاطر اشتباه یا کوتاهیای که در حق شما کرده، بخشیدهاید؟ خودتان را چطور؟
خودتان را مورد عفو و بخشش قرار دادهاید؟
کتاب شفای زندگی با قلم نویسنده توانمندش به شما میآموزد که برای داشتن احساس رضایت درونی باید خودتان را دوست داشته باشید و احساس گناه نکنید. لوئیز هی، معتقد است این کار نهتنها به شما قدرت روحی میدهد، بلکه از نظر فیزیکی هم به شما سلامتی میدهد. کتاب شفای زندگی به شما کمک میکند افکار محدودکننده را کنار بگذارید، در عوض به خود ایمان داشته باشید، خودتان را ببخشید و بدانید افکار واقعا میتوانند تجربیات را به وجود بیاورند.
بیماریها:
بیماریها بهخاطر حالتهای روحی شما بهوجود میآیند. لوئیز هی اعتقاد دارد اینکه خودتان را نبخشید، ریشهی همهی بیماریهای شماست.
تشویق:
یعنی بهیادآوردن خود واقعی و بهرهمندی از قدرت آن. بنابراین تشویقکردن به شما نیرو میدهد که به آنچه میخواهید برسید.
خوشبختی:
روی هر چیزی که تمرکز کنید، آن چیز افزایش پیدا میکند. بنابراین روی هزینهها تمرکز نکنید. اگر قدر داشتههایتان را بدانید، آن چیزها بیشتر میشوند. پول یکی از راههای رسیدن به خوشبختی است، اما منبع خوشبختی نیست.
امنیت:
امنیت بهدلیل وجود شغل، پول، سرمایه، همسر یا والدین نیست، امنیت یعنی توانایی شما برای برقراری ارتباط با نیروی خارقالعادهای که همه چیز را خلق کرده است.
عشق به خود:
یکی از اولین چیزهایی که نویسندهی کتاب میگوید، این است که «از خودتان انتقاد نکنید».
خلاصه ای از کتاب شفای زندگی
هر کدام از ما با اندیشه ها و احساسهایمان تجربه های خود را می آفرینیم. اندیشه هایی که به ذهن ما راه می یابد و کلماتی که بر زبان می رانیم، تجربه های ما را می آفریند. خود ما اوضاع و شرایط را میآفرینیم و بعد برای ناکامی خود، دیگران را سرزنش میکنیم و اقتدار خویش را از دست میدهیم.
هیچ کس و هیچ جا و هیچ چیز بر ما اقتداری ندارد زیرا ما تنها اندیشه در ذهن خودمان هستیم. ما تجربهها و واقعیت خویش و همهی کسانی را که در این واقعیت جا گرفتهاند میآفرینیم.
کدامیک از جملات زیر تکیه کلام شماست؟
همه منتظرند که سر بزنگاه گیرم بیاورند.
همه منتظرند تا اگر خدمتی از دستشان بر میآید، لطفی در حقم بکنند.
هر یک از این اعتقادات، تجربههایی کاملا متفاوت ایجاد میکند. هر اعتقادی که دربارهی خود یا زندگی خود داشته باشیم، برایمان به واقعیت درمیآید. کائنات ما را در هر اندیشه ای که برمیگزینیم و به آن معتقد باشیم، کاملا حمایت میکند. به عبارت دیگر ذهن نیمه هوشیار ما هر اعتقادی را که انتخاب کنیم میپذیرد.
هر دو عبارت به این معناست که آنچه دربارهی خود و دربارهی زندگی معتقدم برایم به واقعیت در میآید.
اکنون که این را دانستیم، معقول است که به جای “همه منتظرند که سر بزنگاه گیرم بیاورند”
فکر کنیم که: “همه منتظرند تا اگر خدمتی از دستشان بر می آید، لطفی در حقم بکنند”.
قدرت کائنات هرگز دربارهی ما قضاوت یا انتقاد نمیکند.
اگر بخواهم فکر کنم که زندگی یعنی تنهایی و این که هیچ کس دوستم ندارد، آنگاه همین را در دنیایم مییابم. همچنین اگر مشتاقانه بخواهم فکر کنم که از این اعتقاد دست بردارم و موکدانه به خود بگویم که: “محبت همه جا هست و من نازنین و دوست داشتنی هستم” و به این اعتقاد تازه بچسبم و مدام تکرارش کنم، آنگاه برای من صورت واقعیت میگیرد.
بیشتر ما دربارهی اینکه چه کسی هستیم عقاید نابخردانه و دربارهی اینکه زندگی را چگونه باید زیست، قواعد بسیار بسیار خشکی داریم. این به معنای سرزنش ما نیست. زیرا در این لحظه به بهترین کاری که از دستمان بر میآید سرگرمیم. اگر دانش و فهم و هوشیاری بهتری داشتیم حتما به کاری دیگر دست میزدیم.
به خاطر داشته باشید که عباراتی نظیر: مرد نباید گریه کند یا زن نمی تواند پول در آورد. عقاید محدود کنندهای هستند که باید در زندگی کنارشان گذاشت.
ما باید گذشته را رها کنیم و همه را ببخشیم.
هنگامی که خیلی کوچک هستیم از واکنشهای بزرگسالان اطرافمان میآموزیم که دربارهی خود و زندگی چه احساسی باید داشته باشیم. در این ایام می آموزیم که دربارهی خود و دنیایمان چه احساسی باید داشته باشیم.
پس اگر شما این ایام را با کسانی به سر برده باشید که بسیار بدبخت و وحشت زده و خشمگین یا سرشار از احساس گناه بودند چه بسیار احساسهای منفی دربارهی خود و دنیای خویش اندوختهاید.
اعتقاداتی از این دست که: “من هیچ وقت نمیتوانم کاری را درست انجام دهم”، “تقصیر من است”، “اگر عصبانی شوم یعنی آدم بدی هستم” همه یک زندگی لبریز از ناکامی را به بار میآورند.
بزرگ که میشویم تمایل داریم همان محیط عاطفی دوران کودکی را برای خود باز آفرینیم.
این نه خوب است و نه بد، نه درست و نه نادرست. زیرا باطن ما تنها آن محیط را به عنوان خانه میشناسد. همچنین تمایل داریم که در روابط شخصی خود، روابطی را باز آفرینیم که با پدر و مادر خود داشتیم یا روابطی را که میان آنها وجود داشت. ضمنا با خودمان به همین شیوهای رفتار میکنیم که پدر و مادرمان با ما رفتار می کردند و باز به همان شیوه خود را سرزنش یا مجازات میکنیم.
اگر به ندای درون خود گوش کنید، همان کلمات را میشنوید.
اگر در زمان کودکی دوستمان میداشتند و تشویقمان میکردند میبینیم خود را به شیوهی آنها دوست میداریم و تشویق میکنیم.
همهی ما قربانیان قربانیان هستیم و این قربانی ها احتمالا نمیتوانستند آنچه از آن بیخبر بودند را به ما بیاموزند. اگر مادر یا پدر شما نمیدانست چگونه خود را دوست بدارد، آنها با در نظر گرفتن آنچه در کودکی خود آموخته بودند، بهترین کاری را که از دستشان بر میآمد در حق شما کردند. کسانی که آن بلاها را سر شما آوردند. خودشان همان قدر ترسان و وحشت زده بودند که شما هستید.
تایید و پذیرش خویشتن در زمان حال کلید دگرگونیهای مثبت است.
نقطه اقتدار همواره در لحظه حال است. همهی رویدادهایی که تا این لحظه از عمرتان تجربه کردهاید، آفریدهی اندیشهها و اعتقاداتی بوده است که در گذشته داشتهاید. حاصل اندیشهها و واژههایی که دیروز و هفتهی پیش و ماه گذشته و پارسال و بسته به سنی که دارید به کار می بردید.
هرچند که این گذشته شما بوده است اما گذشته تمام شده و پی کار خود رفته است. آنچه در این لحظه مهم است این است که اکنون چه چیزی را برای اندیشه و اعتقاد و بیان خود، انتخاب می کنید. زیرا این اندیشه ها، اعتقادها و سخن ها، آینده شما را خواهند آفرید. نقطهی اقتدار شما در همین لحظهی حال است، و همین لحظهی حال، تجربههای فرداها، هفتهها، ماهها و سالهای آیندهی شما را میآفریند.
تو اقتدار دنیای خود هستی؛ ایجاد دگرگونی ها ساده است. اگر ایمان داشته باشیم.
اکنون به فکری که در این لحظه در این لحظه در سر دارید توجه کنید و ببینید که مثبت است یا منفی؟
تنها چیزی که با آن سروکار داریم اندیشه است و اندیشه میتواند عوض شود. مسأله ما هر چه باشد تجربههای ما تنها تظاهر بیرونی اندیشههای درونی ماست. حتی نفرت از خود تنها نفرت از اندیشهای است که درباره ی خود دارید.
اندیشهای در سر دارید که میگوید: من آدم بدی هستم؛ این اندیشه احساسی میآفریند و شما گرفتار احساس خود میشوید. حال آنکه اگر این اندیشه در سرتان نباشد این احساس را نیز نخواهید داشت. اما نباید از این مسأله به عنوان بهانه ای استفاده کنیم تا در درد و رنج خود باقی بمانیم. اصلا مهم نیست که برای چه مدت زمانی الگویی منفی را با خود نگاه داشته بودیم، نقطهی اقتدار لحظهی حال است.
نهانیترین اعتقاد کسانی که به درد و رنج و سایر مشکلات گرفتارند همواره این است که:
“ آنچنان که باید خوب نیستیم.” و معمولا به جمله بالا می افزاییم: “آنقدر که باید کار نمی کنم“ یا “لیاقتش را ندارم.”
آیا این جمله ها شبیه جملاتی که شما میگویید نیست؟
یا دست کم مفهوم ضمنی جملات یا احساس شما را ندارد؟
آیا احساس میکنید که به اندازهی کافی خوب نیستید؟
اما خوب برای چه کسی و طبق کدام معیار؟
اگر این اعتقاد در شما ریشه گرفته باشد که آنچنان که باید خوب نیستید چگونه ممکن است که برای خود زندگی شیرین و شکوهمند و کامروا و سالمی آفریده باشید؟ زیرا همیشه اعتقاد اصلی ذهن نیمه هوشیارتان به طریقی آن را خنثی کرده است.
این چهار چیز در تن و زندگیمان مسائل عمده ایجاد می کند. این احساس حاصل سرزنش دیگران و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت برای تجربه های خویش است.
هر رویدادی که در زندگی ما پیش میآید بازتاب تفکر درونی ماست.
اگر مدام میگویید:
“همه با من چنین و چنان میکنند، از من انتقاد میکنند، هرگز مطابق خواستهام رفتار نمیکنند و …”
همین الگوی شماست.
در شما اندیشهای هست که مردمانی را به سوی شما میکشاند که چنین رفتاری از خود نشان میدهند. هرگاه که دیگر اینگونه نیندیشید، آنها به جایی دیگر میروند و این کارها را با کس دیگری میکنند زیرا شما دیگر آنها را جذب نمیکنید.
چند الگو را نام میبرم که به جسم صدمه میزند:
نفرت طولانی چنان بدن را می خورد که به مرضی میانجامد که آن را سرطان می خوانیم.
اگر انتقاد به صورت عادت درآید اغلب آرتروز یا ورم مفاصل میآورد.
ترس و فشار ناشی از آن می تواند بیماری هایی چون کچلی و ریزش مو ، زخم معده ، و پاهای دردناک به وجود آورد.
ولی عفو و بخشش و دست کشیدن از نفرت میتواند حتی سرطان را معالجه کند . اگرچه ممکن است این حرف ساده لوحانه به نظر برسد ، اما افراد بسیاری شاهد آن بوده اند و تجربهاش کردهاند ( مثل خانم لوییز هی که سرطان خود را اینگونه درمان کرد. )
جملاتی از کتاب شفای زندگی
باید مشتاقانه بخواهیم که خود دوستی را یاد بگیریم.
تایید و پذیرش خویشتن در زمان حال کلید دگرگونیهای مثبت است.
این ما هستیم که این به اصطلاح بیماری را در بدن خود خلق می کنیم.
نه آغازی هست و نه پایانی آنچه هست تنها چرخش جوهر و تجربه هاست.
زندگی هرگز مانده و ایستا و کهنه نیست زیرا هر لحظه همواره سرشار از طراوت و تازگی است.
من با قدرتی که مرا آفرید و یگانه هستم و این قدرت این اقتدار را به من داده است که شرایط خود را خلق کنم.
من از این آگاهی شادمانم که قدرت ذهن در اختیار من است و هر گونه که می خواهم به کارش می برم.
آنگاه که از گذشته دور میشویم هر لحظه زندگی نقطه آغازی است اینک این لحظه اکنون و اینجا برای من نقطه آغازی است.
اندیشه هایی که انتخاب می کنید، تجربه های شما را میآفرینند.
فرصت های طلایی در هر گوشه و کنار منتظر ما هستند.
تو اقتدار دنیای خود هستی؛ ایجاد دگرگونی ها ساده است. اگر ایمان داشته باشیم.
من خود را دوست دارم که مرا از این گذشته به این لحظه حال آورده است.
ما باید گذشته را رها کنیم و همه را ببخشیم.
کتاب شفای زندگی
«لوئیز ال هی» با نوشتن کتاب «شفای زندگی» به دنبال این بود که مردم را از چنگال ترسهای بیمعنایشان نجات دهد و دری به سوی زندگی شفابخش را به رویشان باز کند.
در اثر الهام بخش شفای زندگی ، لوئیز ال هی بینش عمیقی در مورد رابطه بین ذهن و بدن ارائه میدهد و به دنبال راه هایی برای محدود کردن افکار و ایدهها برای کنترل و محدود کردن تصورات غلط است. یک راهنمای عالی برای درک دلایل اصلی بیماریهای جسمی و روانی.
اگر آماده هستید، این کتاب به شما کمک می کند تا اعتقادات محدود خود را کنار بگذارید، عصبانیت خود را تخلیه کنید ، شکرگزار باشید ، ببخشید و به آنچه میخواهید برسید.
نظر شما چیست؟
آیا کتاب شفای زندگی را خواندهاید؟
اثرگذارترین جملهای که در آن کتاب خواندید چه بود؟