تکنیک های کنترل ذهن منفی باف
بزرگترین مهارت یک انسان، توانایی او در کنترل ذهنش است. مسیر رسیدن به هر موفقیتی نیز از ذهن شما میگذرد. اگر میخواهید تغییرات بزرگی در زندگی ایجاد کنید باید یاد بگیرید که اول تغییرها را در ذهن خودتان ایجاد کنید و چگونه به کنترل ذهن منفی باف بپردازید.
نیازی به ثابت کردن ندارد که ذهن کلید موفقیت است. هرکسی روح و ذهن قوی داشته باشد، انسان قدرتمندی خواهد شد.
مطمئن شوید که بزگترین دشمنتان بین دو گوشهای خودتان نباشید.
کنترل ذهن منفی باف
ذهن مان همواره در حال تولید افکار بیمارگونه درباره هر موضوع و جنبه ای است.
ذهن مثل دشمنی همیشه در کمین است تا به محض رخ دادن شرایطی نا دلخواه، حتی ناخواسته های بی اهمیت را آنچنان در ذهنت بزرگ جلوه دهد و چنان نجوایی را شروع کند و چنان دلایلی منطقی برای ناامید بودن، ترسیدن، نگران بودن و… ارائه دهد و تو را به حالت احساسی ای برساند که در یک بهشت واقعی، یک جهنم واقعی را ببینی و احساس نمایی.
اگر توانایی کنترل ذهن را در این مواقع نداشته باشی، تو را در چرخه ای از اتفاقات ناخواسته فرو می برد. تا جایی که میان خودت و یک زندگی زیبا، یک رابطه توام با عشق و مودت، یک بدن سالم و هر خواسته دیگری فرسنگها فاصله میبینی که هیچ چیز قادر به پر کردن آن فاصله نیست.
رسیدن به افسردگی یا خودکشی، نتیجه ماندن به مدت زمان طولانی در این چرخه است. این طبیعت ذهن است و اولین قدم برای کنترل ذهن، پذیرش طبیعت اوست.
همانگونه که می پذیریم گرگ حیوانی درنده است و محل سکونت مان را از محدوده قلمرو این حیوان دور می کنیم و تلاشی برای اهلی کردنش نداریم، همانگونه که به جای یک گرگ، گوسفند و مرغ و خروس را که اهلی هستند، پرورش می دهیم، همین شیوه را نیز باید درباره ذهن اجرا نماییم.
صدای ذهن و صدای قلب
اولا، ذهن را به عنوان بخشی از وجودت بپذیر که کارش این است تا با متمرکز نمودن تو بر کمبود هر چیزی، احساس ترس، نگرانی، نا امیدی و… را در وجودت ایجاد نماید.
سپس آگاهانه توجه ات را از ذهن بردار و به آن بخش از وجودت توجه نما که جایگاه خداوند است و همواره تلاش می کند تا با الهام خیر و شرت به تو و یادآوری توانایی ها، نعمت ها و فراوانی که در جهان برای تو آفریده، ایمان، امید و آرامش را در قلبت ایجاد نماید و قدم هایت را برای حرکت در این مسیر استوار سازد.
به وسیله تکرار همین روند است که باورهای قدرتمند کننده، ساخته می شوند. این دو صدا (صدای ذهن و صدای قلب) همواره در وجودت هست. این تو هستی که تصمیم می گیری به کدام یک از این دو صدا توجه کنی.
قدرت افسردگی و ذهن منفی باف
هنگام افسردگی تمام هاله به درون کشیده میشود و با قدرتی که این انرژی دارد، میتوان فشار حاصل بر روی مغز و ماهیچه های اطرافش را حدس زد و این بسیار خطرناک است. باید این فشار را کم کنید. اگر طبعا افسرده هستید نگران نباشید، هنوز راه نجاتی وجود دارد.
یادتان باشد افکار درونی انرژی ذهن را پایین آورده و افکار بیرونی آن را گسترش می دهند و فشار را کم می کنند. مثلا همه ما هنگام سختی و مشکلات متوجه شده ایم چگونه حافظه ما تحت تاثیر قرار می گیرد. این به علت فشار بر سلولهای مغزی است که نمی توانند درست عمل کنند. هنگام فشار زیاد، مغز قادر نیست پیامهای درستی به بدن بدهد و موجب ناراحتی های جسمی زیادی می گردد که به آنها روان تنی می گویند.
شفابخشی با باز کردن گره های منفی انرژی ذهنی، اعجاز می کند.
پس حالا متوجه اهمیت مثبت اندیشی و گسترش انرژی ذهنی می شویم. با بیرون نگه داشتن انرژی ذهنی فشار مغز را بر بدن کم خواهیم کرد. اگر زندگی آسان بود، ما پیشرفت را یاد نمیگرفتیم. همه ما همانطور که به لحظات آرامش نیاز داریم به مبارزه هم محتاجیم، همه چیز باید متعادل باشد. به همین جهت نمی گویم هرگز منفی فکر نکنید. فقط آنرا محدود کنید.
اگر فورا قادر به حل مشکل نیستید ۵ دقیقه منطقی راجع به آن فکر کنید و بعد از آن رهایش کنید.
آیا میخواهید بر یک عادت بد غلبه کنید و یا به اهدافی نائل شوید که تاکنون برایتان دست نیافتنی بودهاند؟ اگر چنین است پس کتاب جادوی ذهن (چگونه تواناییهای درونمان را بیدار کنیم؟) بهترین انتخاب شما خواهد بود.
هیولاهای ذهنهایمان بسیار خبیثتر از هیولاهای واقعی هستند. ترس، شک و حسادت افراد بیشتری را از شکست واقعی بدبخت کرده است.
کریستوفر پائولینی – یکی از برجستهترین رماننویسان عصر حاضر
جلوگیری از طرز فکر منفی
طرز فکر منفی و ناخودآگاه باعث به هم ریختگی ذهنیمان میشود و اشتیاقمان را برای زندگی از بین میبرد. خیلیها در کل زندگیشان قربانی افکار منفیشان میشوند. احساس میکنند هیچ کنترلی روی افکاری که به ذهنشان خطور میکنند، ندارد و حتی از آن بدتر، آن «سر و صدای» مغزیشان را که میگوید آسمان به زمین میرسد، باور هم میکنند.
هر چند سوگیری منفی ذهن، مسألهای واقعی است، ولی جلوی تلاش شما را برای به وجود آوردن تغییر و خودآگاه شدن نخواهد گرفت. طبیعی به نظر میرسد که به ذهنتان اجازه دهید نگرانی و ناامیدی را تجربه کند، ولی اگر آن را به چالش نکشید و افکارتان را به عنوان هویت خودتان بپذیرید، باعث تقویت افکار منفیتان خواهید شد.
ساختاربندی مجدد
ولی شما این قدرت را دارید که این تمایل دیرینهی مغز را بشناسید و با به وجود آوردن عادت «ساختاربندی مجدد» تغییرش دهید. اولین قدم این است که به الگوهای فکریتان توجه کنید و قبل از آنکه از کنترلتان خارج شوند، متوقفشان کنید.
راههایی بینظیر برای از بین بردن افکار منفی و مضر و کنترل ذهن منفی باف
۶ استراتژی موثر برای تغییر الگوی ذهن منفی باف و تکنیک ABC
در ابتدا به شش استراتژی میپردازیم که میتوانید از آنها در طول روز و برای متوقف کردن الگوی فکریتان و شروع کنترل ذهنتان استفاده کنید.
» استراتژی شمارهی 1: مشاهده کننده باشید
کار را با آگاه شدن نسبت به افکارتان شروع کنید. «خود»تان را از افکارتان جدا کنید و ببینید چه اتفاقی دارد در مغزتان میافتد. نکتهاش این است که این کار را به صورت بیطرف انجام دهید و هیچ فکرِ به خصوصی را قضاوت نکنید. فقط نسبت به خودتان، به عنوان شاهدی بی طرف برای افکارتان، آگاهی پیدا کنید.
میشود این تمرین را چند بار در روز انجام داد. افکارتان را مشاهده کنید، خودتان را به آنها وصل نکنید تا قدرتِ فکر و خیال و احساسات ناشی از افکارتان، کم شود.
» استراتژی شمارهی 2: عنوانی برای آن فکر بگذارید
روش دیگر برای جداسازی خودتان از افکار مخرب این است که اعتراف کنید افکارتان هیچ چیز به غیر از فکر و خیال نیستند و واقعیت ندارند.
یک ذهن مثبت همیشه به دنبال پیدا کردن راهی برای انجام است اما یک ذهن منفی همیشه به دنبال پیدا کردن راه هایی است که نمی توان انجام داد.
ناپلئون هیل
» استراتژی شمارهی 3: فقط بگویید نه
وقتی خودتان را مشغول خیال پردازیهای ذهنی در مورد مسائل نگران کننده میبینید، فقط بلند بگویید:«بس است!».
بیان کردن زبانی باعث بالا رفتن قدرتتان برای توقف میشود و بعد، تجسم کنید که دیواری سنگین و آهنین مسیر افکارتان را مسدود کرده است. میتوانید این طور تجسم کرد: افکار منفی را داخل یک گودال عمیق بریزید یا سوار بر یک بالنش کنید و بفرستید به دور دستها.
» استراتژی شمارهی 4: حقهی «کش» را انجام دهید
یک کش بیندازید دور مچ دستتان. هر بار که آن را دیدید، صبر کنید و به افکارتان توجه کنید. اگر داشتید فکری منفی میکردید، آن را کمی به بیرون بکشید و رهایش کنید. این کار، جریان فکری منفیتان را متوقف میکند.
هر وقت به افکار منفی فکر کنی، یک قدم در مسیر اشتباه برداشته ای.
شان پال
» استراتژی شمارهی5: عوامل محرکتان را بشناسید
تفکر بیش از حد منفی گرایی، اغلب با تحریک یک فرد، موقعیت یا شرایط به وجود میآیند. به نگرانیها و اضطرابهای معمولتان توجه کنید.
آیا چیز به خصوصی هست که این نگرانیها را در ذهنتان به وجود میآورد؟
اگر این طور است، عوامل محرک را یادداشت کنید تا هر وقت اتفاق افتادند، در موردشان آگاهی داشته باشید. این آگاهی میتواند در جلوگیری از پاتک زدن افکار منفی کمکتان کند.
» استراتژی شمارهی 6: حواستان را پرت کنید
این چرخه را با به وجود آوردن حواس پرتی از بین ببرید.کاری انجام دهید که ذهنتان را مشغول نگه دارد تا فضای خالی برای افکار منفی نداشته باشید. خودتان را در پروژهای غرق کنید که احتیاج به تمرکز و قدرت مغزی دارد. اگر پشت ترافیک یا در صف ماندهاید، جدول ضرب را در ذهنتان مرور کنید یا سعی کنید شعری حفظ کنید.
پرت کردن حواس یکی از راههای مفید برای غلبه بر ذهن سرکش است. اگر او این قدرت را دارد تا شما را به سمت عوامل منفی و نگران کننده بکشاند، شما نیز این قدرت را دارید تا او را به جایی دیگر ببرید و مشغولش کنید.
زمانی که افکار منفی سراغ تان می آیند – که صد در صد خواهند آمد – همان طور که سراغ تک تک ما خواهند آمد، این که به آن ها توجه نکنید کافی نیست بلکه باید آن ها را با افکار مثبت جایگزین کنید.
جول اوستین
تکنیک ABC برای برخورد با ذهن منفی باف
تکنیک ABC ، روشی برای برخورد آگاهانهتر با افکار منفی و ذهن منفی باف است. بسیاری از این افکار منفی به شکل ناآگاهانه یا نیمهآگاهانه به ذهن ما خطور میکنند. به همین علت آنها را با نام ANT (یا Automatic Negative Thought) میشناسند.
تکنیک ABC به ما کمک میکند که کمی بیشتر بر روی افکار خود (خصوصاً افکار منفی و غیرسازنده) متمرکز شویم و اجازه ندهیم که این افکار به سادگی کنترل احساسات ما را در دست بگیرند.
تکنیک ABC چیست؟
A – رویداد تحریککننده:
اتفاقی که مانع رسیدن من به خواستهام شده و باعث ناراحتی و پاسخ شدید عاطفی در من میشود.
B –افکار و باورها:
افکار، ارزشها، انتظارات و تصاویر ذهنی من است که میتواند منطقی یا غیرمنطقی باشد.
C – رفتار یا احساسات:
پیامد ناشی از نگرش و تفکر من که بصورت رفتار غیرمنطقی و یا احساس منفی بروز میکند.
چطور تکنیک ABC را انجام دهیم؟
اول از همه مشخص کنیم که این تکنیک را روی کدام احساس/رفتار منفی و نامطلوبمان میخواهیم اجرا کنیم. (در هر مقطع زمانی، بهتر است روی یک احساس یا رفتار متمرکز شویم.) مثلا من در رابطهام به مشکل خوردهام، پس هرموقع خشمگین میشوم سراغ تکنیک ABC میآیم. یا در کارم شکست خوردهام، هرموقع ناامیدی بر من غالب میشود سراغ این تکنیک میآیم. یا استرس و اضطراب شدید، روند زندگیام را مختل کرده پس وقتی استرس دارم، سراغ تکنیک ABC میآیم.
یک جدول بکشید با ۳ ستون. مشابه شکل زیر:
سعی کنیم رویدادی که اتفاق افتاده ، باورهایی که پس از مواجهه با آن رویداد در ذهنمان شکل میگیرد و سپس پیامد آن باورها (احساس یا رفتار نامطلوبی که بروز دادهایم) را بنویسیم.
مثلا احساس میکنم عصبانیام. خب تکلیف ستون سوم مشخص است.
− چه اتفاقی باعث عصبانیت در من شده؟ همسرم سالگرد ازدواجمان را فراموش کرده. (رویداد تحریک کننده)
− فکر من در آن لحظه چیست؟ من برایش ارزشی ندارم. (باور من در آن لحظه)
یا حس میکنم ناامیدم. (احساس من)
− چه چیزی باعث ناامیدی من شده؟ همکارم به جای من ترفیع گرفته (رویداد تحریککننده)
− فکر من در آن لحظه چیست؟ کسی برای تلاش من ارزشی قائل نیست. (فکر و باور من در آن لحظه)
یا امروز سر فرزندم فریاد کشیدم (رفتار من)
− چه اتفاقی مرا تحریک کرد؟ فرزندم علی رغم تاکید من، دو ساعت دیر به خانه آمد. (رویداد تحریککننده )
− باور من در آن لحظه چه بود؟ حتما میخواست اقتدار مرا زیر سوال ببرد و برایم احترامی قائل نیست. (باور من)
نکته مهم میان سختی و باور نهفته است. وقتی با سختی مواجه میشوید، نحوه درک و توضیح این سختی برای خودتان، مستقیما بر ذهنیت و روابط شما اثر میگذارد.
سبک توضیحی ما، سه بُعد دارد:
دوام
بدبینها به طور ناخودآگاه فرض میکنند که دلایل اتفاقات بد دائمی است؛ در حالی که خوشبینها باور دارند که اتفاقات بد موقتی هستند. برای مثال، تصور کنید روز بدی داشتهاید و اصلا برای کمک کردن به همکاری که به تخصص شما نیاز داشت، وقت نداشتید.
یک فرد بدبین در این حالت با خود فکر میکند: «من هیچوقت نمیتوانم در محل کار با کسی دوست شوم، چون یک دوست بهدردنخور هستم»، اما فرد خوشبین با خود میگوید: «امروز دوست بهدردنخوری بودم». تفاوت این دو باور شاید جزئی به نظر بیاید، اما تأثیر آن بر دیدگاه ما بسیار مهم است!
فراگیری
افراد با ذهن منفی باف وقتی با بدبیاری یا مشکل مواجه میشوند، جملات کلی درباره زندگیشان به زبان میآورند؛ در حالی که خوشبینها جملات خاصی را در ارتباط با یک رویداد خاص به زبان میآورند.
برای مثال، فرد بدبین شاید بگوید: «تمام گزارشهای من مشکل دارند»، اما فرد خوشبین میگوید: «این گزارش مشکل داشت».
در این مورد هم، تفاوت ناچیز است. بدبینها یک اتفاق منفی را به فاجعهای تبدیل میکنند که بر کار و زندگیشان اثر میگذارد؛ در صورتی که، خوشبینها با خود فکر میکنند که شاید در این قسمت از کار یا زندگی اشتباه کرده باشند، اما اجازه نخواهند داد این اشتباه روی بخشهای دیگر زندگیشان اثر بگذارد.
شخصی کردن
وقتی یک اتفاق بد را تجربه میکنیم، دو راه برای فکر کردن به آن داریم. میتوانیم خودمان را به خاطر این اتفاق بد سرزنش کنیم (صورت درونی به آن بدهیم) یا میتوانیم چیزی یا کسی را غیر از خودمان سرزنش کنیم (صورت بیرونی به آن بدهیم).
ذهن منفی باف و بدبینها معمولا به سرزنش، صورت درونی میدهند. آنها فکر میکنند «همهش تقصیر منه» یا «من برای انجام این کار خیلی خنگ هستم». خوشبینها عزت نفس بالاتری دارند، زیرا معمولا به سرزنش، صورت بیرونی میدهند و مثلا با خود فکر میکنند: «همهش تقصیر فلانی است» یا «من هنوز برای کسب این مهارت نیاز به تمرین دارم، برای همین است که الان نمیتوانم این کار را به خوبی انجام بدهم».
رفتار ذهن منفی باف در موقیت های سخت
به یاد داشته باشید که سختی همیشه سبب باورهای منفی نمیشود. شکل گرفتن یا نگرفتن باورهای منفی به آن رویداد خاص و سبک توضیحی شما بستگی دارد.
مرحله ۱: دنبال کردن سِیر گفتوگوهای درونیبا یک دفتر یادداشت شروع کنید.
کار شما این است که چند روز به گفتوگوهای درونیتان گوش دهید. بهویژه وقتی با یک موقعیت دشوار یا استرسزا مواجه میشوید. سپس، این گفتوگوها را در دفتر یادداشت کنید.
سعی کنید سختیِ هر موقعیت، باورهایی که پس از مواجهه با آن سختی در ذهنتان شکل میگیرد و سپس عواقبِ آن باورها را بنویسید. عواقب میتواند هر چیزی باشد. از افکار و احساسات شاد یا غمگین گرفته تا اقدامات خاصی که انجام میدهید.
مثال سختی: یک همکار حین جلسه هفتگی، جلوی تیم از ایده محصول من انتقاد کرد.
باور: حق با اوست. این یک ایده احمقانه بود. تخیل من قوی نیست و حالا همه میدانند من اصلا آدم خلاقی نیستم. اصلا نباید حرف میزدم. اشتباه کردم!
عواقب: من احساس حماقت کردم و تا پایان جلسه اصلا حرف نزدم. دیگر نمیخواهم در هیچیک از جلسات گروهی این هفته شرکت کنم. حتی برای برای حاضر نشدن در جلسه فردا بهانه هم دارم.
مرحله ۲: تحلیل نتایج
وقتی پس از چند روز، موقعیتهای مختلف را با شرحِ سختی، باور و عواقبشان ثبت کردید، به نوشتههایتان نگاهی کلی بیندازید. در این مرحله، باید در شیوه تفکرتان به دنبال الگوهایی باشید؛ بهویژه به این موضوع دقت کنید که چگونه هر یک از این باورهای کلی منجر به عواقب خاصی شدهاند.
برای خوشبین بودن، باید پس از مواجهه با مشکلات باورهایتان را تغییر دهید. این تغییر باور، جلوی عواقب منفی را خواهد گرفت.
مرحله ۳: استفاده از مشغولیت ذهنی و بحث
همانطور که میتوانید ببینید، باورهای شما پس از مواجهه با سختی، نقش مهمی در زندگی شما دارند و معرفِ خوشبین یا بدبین بودن شما هستند. این امر حاکی از اهمیت مدیریت الگوی ABC منفی و اصلاح آن است.
مشغولیت ذهنی
اگر میخواهید جلوی افکار منفی خود را بگیرید، باید فکرتان را به چیز دیگری مشغول کنید. اینکه صرفا به خودتان بگویید «منفی فکر نکن» فایده ندارد. باید در چرخه افکار منفی، وقفه ایجاد کنید.
برای ایجاد وقفه، به محض شکلگیری باورهای منفی، فکرتان را به چیز دیگری مشغول کنید. برای مثال، یک کش لاستیکی دور مچ دستتان بیندازید. وقتی با یک موقعیت استرسزا مواجه شدید و مغزتان شروع به منفیبافی کرد، کش دور مچ دستتان را بکشید تا از ضربهاش با پوست دستتان از هیپنوتیزم شدن توسط افکار منفی رها شوید. این تنبیه فیزیکی به شما یادآوری میکند که از چرخهی افکار منفی خارج شوید.
زمانی که در چرخهی افکار منفی وقفه ایجاد کردید، باید توجهتان را به چیز دیگری جلب کنید. برای یک دقیقه با جدیت به چیز دیگری فکر کنید.
بحث
با اینکه مشغولیت ذهنی برای ایجاد وقفه در تفکر منفی مفید است، اما راهحل دائمیتر، سروکله زدن با آنهاست. پس از سختی، باورها و عواقب، بحث (D(Disputation در جایگاه چهارم قرار دارد. برای این کار، باید به صورت منطقی با خودتان بحث کنید و عناصر این فرایند را به چالش بکشید. به طور خاص، در سبک توضیحی خودتان که پیش از این گفتیم، به دنبال فرضیاتی باشید که اشتباه هستند
بدانید که شما هستید که ذهنتان را باید کنترل کند نه او شما را. وقتی به این موضوع فکر کنید خواهید دید که نیروی شما این توان و قدرت را دارد که به سمت آرامش حرکت کند و چشم بر روی ناامیدیها و ناراحتیها ببندد.
لذتبخشترین چیزها در این دنیا، تفکرات لذتبخش هستند. و هنر واقعی زندگی داشتن هر چه بیشتر این تفکرات است.
میشل دو مونتنی – یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان و فیلسوفان دورهٔ رنسانس
تفکر مثبت
ذهن شما درگیر هر چیزی باشد همان چیز در زندگی شما به ارمغان میآید. اگر میخواهید دنیای اطراف خودتان را به طور شایسته، مؤثر و به طرز مطلوبی بسازید، تفکر مثبت امری ضروری است.
هرچه ما در ناخودآگاه ذهن خود بکاریم و با تکرار آن را تغذیه کنیم، یک روز به واقعیت تبدیل میشود.
ارل نایتینگل – نویسنده و روانشناس آمریکایی
سطوح تفکرتان را که میتواند یکی از مهمترین و همچنین سختترین سطوح برای زدودن منفی گرایی باشد، خانه تکانی کنید.
چطور با عوض کردن نداهای درونیتان زندگیتان را متحول کنید؟
هیچ کس نمی تواند خودش را برای چیزی آماده کند در حالی که در عمق ذهنش بر این باور است که آن چیز هرگز رخ نخواهد داد.
نلسون ماندلا
بخش عمدهی زندگیتان را بازی با کلمات تشکیل میدهد. کلماتی که به زبان میآورید و یا مینویسید، هر کجا که میروید به کلمات برمیخورید: تابلوهای اعلانات، علامتهای خیابانها، دستورالعملها، مطالبی برای خواندن. استفاده از کلمات آنچنان بخشی از وجود شما شده است که حتی در موقع فکر کردن با خودتان نیز از کلمات استفاده میکنید.
فکر کردن درونی شما به طور مستقیم بر شیوهای که ذهن ناخودآگاه شما، نیازها، امیال و آرزوهای شما را پردازش میکند، اثر میگذارد. همانطور که میدانید ذهن ناخودآگاهتان کاملاً قادر است امواج ذهنی مخصوص به خود را تولید کند.
امواج ذهنی و تاثر آن بر ذهن منفی باف
ذهن ناخودآگاه از کلمات و افکار درونی شما برای خلق امواج ذهنی استفاده میکند. اگر آن افکار و کلمات دارای بار منفی زیاد باشد، امواج ذهنی ناخودآگاه نیز دارای این جنبهی منفی خواهد بود و دنیایی را میآفریند که این منفی گرایی را منعکس میکند.
اکنون برای اینکه گفتار خود را تغییر دهید، ابتدا باید نسبت به ساختار گفتار هر روزهی خود توجه کنید. اما باید بدانید که کار سادهای هم نیست. شما همهی عمرتان چنین گفتاری را به کار بردهاید و اکنون بسیاری از آنها ناخودآگاه بوده و قسمتی از مکانیسم گفتار درونیتان شدهاند.
اول کاری که باید بکنید این که جریان ناخودآگاه سخن گفتن را آگاهانه کنید، باید به خودتان گوش فرا دهید. گوش کردن به خودتان، انگار که با دیگران گفت و گو میکنید، ذهن آگاه شما را متوجهی عادات صحبت کردنتان میکند. سعی کنید پس از صحبت کردن با کسی، مکالمهی خود را دوباره در ذهنتان تکرار کنید و به ساختار چیزهایی که گفتهاید بیشتر از معنی کلی آن نگاه کنید.
از خودتان چند سؤال بپرسید:
– چه کلماتی انتخاب کردهام.
– آن کلمات و عبارتها چه معنای ضمنی و عاطفیای داشتند؟
– آیا این کلمات به طور مشخص ماهیت منفی یا مثبت داشتند؟
– چند مرتبه یک کلمه با بار منفی یا مثبت را تکرار کردهام؟
– چه کلماتی بیشتر به ملکهی ذهن من تبدیل شده است؟
– تحت چه شرایطی بیشتر از کلمات با بار منفی استفاده کردهام؟
– در چه شرایط افکار درونی من منفی بوده است؟
– کلمات و جملات مثبت را چند مرتبه در شرایط بحرانی استفاده کردهام؟
به مدت یک هفته در حین صحبت به استفاده از زبان توسط خود گوش دهید و آن را امتحان کنید. ممکن است دستگاه ضبط صوت کوچکی به شما کمک کند تا برخی از مکالمات خود را ضبط کرده و بعداً به آنها گوش کنید. اکنون در طی هفتهای که این کار را انجام میدهید، عباراتی را که اغلب به کار میبرید را یادداشت کنید. منظور کلمه یا ترکیبی از کلمات است که در بیشتر مکالمات شما به کار میروند.
این کلمات و عبارات را به دو دسته تقسیم کنید: مثبت و منفی.
برای مثال، «عالیه» یک عبارت مثبت است.
این یک دردسر است» یک عبارت منفی است.
اکنون آگاه میشوید گروهی از عبارات منفی در مکالمات شما وارد میشوند و شما آنقدر آنها را به کار بردهاید که دیگر از وجودشان آگاه نیستید و ممکن است ذهن شما را به ذهن منفی باف تبدیل کرده باشد. اگر این عبارتهای منفی مربوط به خود شما باشند، ناخواسته در زندگیتان آشفتگی و در هم ریختگی ایجاد میکنید. اگر این عبارات منفی مربوط به شخص دیگر باشد، میتوانید در هم ریختگی خود را بر آنها تحمیل کنید و اوضاع را برای طرف مقابلتان سخت کنید و او از لحاظ روحی به شدت ضعیف شود.
فراموش نکنید که میتوانید تا حدی بر زندگی دیگران تأثیر گذار باشید. گفتن به یک دوست به طور مکرر که او مریض است ممکن است این باور را در او تقویت کند. برون فکنی مداوم منفی شما، در مورد زندگی فرد دیگر، میتواند مانع پیشرفت آن فرد شود، یا حتی آن شرایط برون فکنی شده را پیش بیاورد. بنابراین، اگر به کار عادت کردهاید، باید سریعاً اقدامی صورت دهید و دست از این کار به طور جدی بردارید.
چه کاری باید انجام داد؟
بسیار خوب، برای شروع – همین که یک عبارت منفی را پیدا کردید، باید آن را تغییر دهید. اگر بخواهیم از مثال بالا استفاده کنیم باید جملهی «این یک دردسر است» را به «این یک چالش است» تغییر داد.
مشکلات دردناک هستند و از پس آنها برآمدن دشوار. از طرف دیگر، چالشها سرگرمی هستند و بنابراین راحتتر میتوان از پس آنها برآمد. وقتی بر یک مشکل فایق میآیید، آهی از دل برمیآورید که مانند آه کشیدن بعد از راحت شدن از یک درد است. وقتی که در برخورد با یک چالش موفق میشوید، فریادی از شادی میکشید.
در اینجا مثال دیگری میآوریم. عبارت منفی«او مریض است» را میتوان به «او کمی کسالت دارد» تغییر داد. کلمهی مریض نشان دهندهی وضعیت نامطلوب و غیر قابل تغییر است. اگر چه وضعیت خوب نبودن نشان دهندهی این است که آن فرد معمولاً سالم است ولی در حال حاضر کسالت دارد.
این کلمات و جملات بسیار گسترده است، بر اساس روابط اجتماعی و همچنین بر اساس شغل افراد، ممکن است دایرهی کلمات مثبت و منفی افراد متفاوت و خاص باشد. در هر شرایطی که هستید و در هر موقعیت کاری و حرفهای که قرار دارید، اولین قدم تغییر فعل جملات است. نیست و نمیشود را به هست و میشود، تغییر دهید.
اگر پول کافی برای خریدی محصولی را ندارید، به جای پول ندارم و نمیتوانم بخرم، از «پول دارم ولی چند روز دیگر آن را خریداری میکنم» استفاده کنید. اگر به افراد اطراف خود از کلمات و برچسبهای منفی استفاده میکردید آن را تغییر دهید.
قضاوت نکنید
همیشه باید سعی کنید از نظر دادن بیجا در مورد افراد، ظاهر، خصوصیتها و ویژگیهای خاصی که هر فردی دارد جداً خودداری کنید، اما اگر عادات به این کار را دارید برای ترک کردن آن، کم کم از کلمات مثبت استفاده کنید و بعد به مرور زمان از نظر دادن بدون اجازهی فرد خودداری کنید.
یادمان باشد فقط خواندن و حفظ کردن این موارد فایدهای برای شما نخواهد داشت، شما باید صبور باشید و سعی کنید این استراتژیها را یکی یکی به کار برید و حتی اگر خودتان روشهایی برای کنترل ذهن دارید به کار گیرید.