تکنیک خود رهبری

تکنیک خود رهبری

زمان‌هایی در زندگی پیش می‌آید که کسی جز خودمان برایمان باقی نمی‌ماند. نه اینکه اطرافیانمان وجود نداشته باشند یا دیگر ما را دوست نداشته باشند. بلکه به این معنا که دیگر با آنها هم جهت نیستیم. حالا یا به دلیل مسیری که در زندگی‌مان انتخاب کردیم یا به دلیل تفاوتی که در افکارمان پدید آمده است. برای این کار باید بتوانیم سیستمی از احساس، قدرت، تفکر و خلاقیت را رهبری کنیم. به زبان دیگر باید بتوانیم خودمان را رهبری کنیم. در این زمان است که مفهوم تکنیک خود رهبری یا رهبری روح، معنا پیدا می‌کند.

مهم نیست چقدر در تنگنای زندگی هستم و چقدر محکوم به کیفر دنیا. من سرنوشتم را می‌سازم و رهبر روح خود هستم.ویلیام ارنست هنلی شاعر بریتانیایی

در این جور مواقع، تنها خودمان می‌توانیم به خودمان کمک کنیم، دست خودمان را بگیریم و برای ساختن دنیایی که دوست داریم قدم برداریم.

 

چرا جهان به افرادی که روح خود را رهبری می‌کنند نیاز دارد؟

تکنیک خود رهبری، یک توانمندی قابل یادگیری است تا بتوانیم به صورت آگاهانه روی خودمان تاثیر گذاشته و به اهدافمان برسیم. این ویژگی، پایه و اساس رهبری شخصی، گروهی و کسب و کار است.

خود رهبری بر پایه علم است. و به افرادی که برای رسیدن به آن تلاش می‌کنند، کمک می‌کند تا با دیگران بهتر ارتباط برقرار کنند. اعضای بهتری برای گروه‌های کاری باشند. و همچنین به عنوان رهبری موفق‌تر برای سایر گروه‌ها شناخته شوند.

خودرهبران می‌توانند از شکست و پیروزی به یک اندازه درس بگیرند. و توانایی حداکثر بهره بردن از نقاط قوتشان را دارند.

موفقیت توانایی رفتن از شکستی به شکست دیگر بدون از دست دادن شور و حرارت است.وینستون چرچیل

خودرهبری، تمرینی آگاهانه است که بر افکار، رفتار و احساسمان تاثیر می‌گذارد و ما را به هدف‌هایمان نزدیک‌تر می‌کند. این ویژگی از خودشناسی ریشه می‌گیرد، همان عاملی که ما را به سوی وظیفه‌شناسی و انعطاف‌پذیری بیشتر در رفتارها سوق می‌دهد و در نتیجه، توانمان را برای دستیابی به هدف‌ها بالا می‌برد.

 

پیش نیاز های تکنیک خود رهبری

وقتی برای خود رهبری گام بر می‌داریم باید در چند زمینه دیگر نیز خود را تقویت کنیم:

 

اول » خودمدیر خوبی باشیم

خودمدیر بودن، مفهومی تقریبا تازه است که برای اجرای درست آن باید توانایی‌هایی مانند هدف‌گذاری، تصمیم‌گیری، تمرکز، برنامه‌ریزی، زمان بندی در کارها، خودارزیابی و نفوذ بر درون را داشته باشیم.

شاید با خواندن این صفت‌های طوماری بگویید: «بابا بی‌خیال!» ولی جالب اینجا است که ما در زندگی روزمره خود خیلی از این کارها را می‌کنیم اما به چشممان نمی‌آیند. مثلا موقع خواندن یک مطلب جالب، حسابی روی آن تمرکز می‌‌کنیم یا برای خرج کردن پولمان برنامه‌ریزی می‌کنیم.

 

مدیریت بر خویشتن

👈︎ به شما پیشنهاد می کنیم کتاب 12گام تا مدیریت بر خویشتن اثر دکتر محمد سیدا را حتما مطالعه کنید.

 

دوم » خودتماشاگر خوبی باشیم

اینکه خودمان را چطور می‌بینیم آن‌قدر اهمیت دارد که در توانایی ما برای رهبری روحمان تاثیر می‌گذارد. داشتن یک تصور قوی از خودمان، باعث می‌شود که هنگام ورود به گروه‌های جدید، تنش‌های کمتری را تحمل کنیم.

روانشناسی به نام آلبرت بندورا، در این مورد نظریه‌ای دارد به نام «یادگیری اجتماعی». این نظریه می‌گوید:

«منشا همه رفتارهای ما از افراد و محیط پیرامونمان نشئت می‌گیرد.»

بر این اساس، ما انسان‌ها حتی از واکنش‌های افراد نسبت به رفتارهای دیگران هم چیزهای زیادی یاد می‌گیریم. این دانش، زمانی اهمیت پیدا می‌کند که بخواهیم فرهنگ خودرهبری را در خود ایجاد کنیم. چون خودرهبران از سرنخ‌ها و نشانه‌های محیطی آگاه هستند و بر اساس آن عمل می‌کنند.

تکنیک خود رهبری به ما نوعی آگاهی در این زمینه ارائه می‌دهد به طوری که به محیط اجتماعی پیرامون خود توجه داشته باشیم، از واکنش‌های اطرافیان آگاه شویم و به نتیجه‌ رفتارهایمان در قبال گروه‌ها و افرادی که برایمان مهم هستند، پی ببریم.

اگر نگاهی به اطرافمان بیندازیم، نمونه‌های زیادی را می‌توانیم در این باره پیدا کنیم. کافی است به گروه‌هایی در آنها عضو هستیم توجه کنیم. مثل گروه‌های کاری، ورزشی، دوستان و خانوادگی. ورود به این گروه‌ها چه رفتارهایی را در شما ایجاد کرده است؟ یا برعکس، ورود شما به آن گروه‌ها چه تغییری را در آنها ایجاد کرده است؟

 

سوم » اعتماد به خود را به تقویت کنیم

ریشه یک خود رهبری پایدار، داشتن اعتماد به نفس است. می‌توان اعتماد به نفس را این‌گونه تعریف کرد:

«اعتماد، قضاوت و قدرت شخصی هر فرد درباره خودش».

طبق مطالعات روان پزشکی به نام سیرز، مهارت‌های ارتباطی و ثبات شخصیتی، دو عامل مهمی هستند که باعث می‌شوند فردی با اعتماد به نفس بالا شناخته شود.

اعتماد به نفس، نیاز به خودشناسی و خودآگاهی دارد. وقتی توانایی خود را در این زمینه‌ها بالا ببریم این قدرت را پیدا می‌کنیم که رفتارهای خود را پیش‌بینی کنیم و هر زمانی که بخواهیم و لازم باشد آنها را در اختیار بگیریم.

درست است که تکنیک خود رهبری برای جان گرفتن به اعتماد به نفس نیاز دارد. اما بعد از مدتی، همین توانایی خودرهبری از ایجاد غرور و احساس اطمینان کاذب و افراطی جلوگیری می‌کند. در واقع یک مدل رابطه بده بستان بین این دو توانایی شکل می‌گیرد.

 

چهارم » خود‌انگیزنده خوبی باشیم

یک خودرهبر، از هر زمینه‌ای برای انگیزه دادن به خودش استفاده می‌کند. روانشناسان، خودانگیزندگی را یک انگیزه واقعی به حساب می‌آورند که به وسیله خواسته‌های درونی ما تحریک و برانگیخته شده است.

شاید شما هم این تجربه را داشته باشید که با حضور در سمینارهای انگیزشی یا شنیدن یک سخنرانی مهیج، به سرعت پر از انرژی شوید. جای تاسف دارد که این انرژی و انگیزه به همان سرعتی که آمده از بین می‌رود. اما انگیزه‌هایی که از درون برآمده باشند به این راحتی‌ها از بین نمی‌روند

هر چه شما را نمی کشد شما را قوی تر می کند.

مارلون براندو

 

پنجم » خود‌احیاگر خوبی باشیم

هر چیزی که در زندگی‌مان رخ می‌دهد را خودمان به زندگی‌مان جذب کرده‌ایم. این حقیقتی است که گاهی پذیرفتنش بسیار دردناک می‌شود. اما وقتی این واقعیت را بپذیریم می‌توانیم از این مرحله عبور کنیم و به سراغ مرحله بعدی و این پرسش برویم که: «خب…حالا چه کاری باید انجام بدم؟» اگر از قبل، توانایی‌های خود رهبری را در خود تقویت کرده باشیم می‌توانیم آسان‌تر از بقیه افراد، خودمان را از مهلکه نجات دهیم.

به همین علت گفته می‌شود که خود رهبران، افرادی بهبود پذیر هستند و این بدان معنا است که در برابر موقعیت‌های زندگی، انعطاف‌پذیری بالایی از خود نشان می‌دهند. شاید خم شوند، اما هرگز نمی‌شکنند

نخستین گام برای تقویت یا حتی ایجاد خودرهبری با باورهای ما آغاز می‌شود.

ارزش‌ها، باورها و شناخت ما از خودمان یعنی همان هویتمان، چهارچوب‌‌های ذهنی ما را خلق می‌کنند. ما چیزی بسیار فراتر از باورهایمان هستیم با این وجود، این باورها هستند که برخی از رفتارهای ما را جهت می‌دهند.

نظام باورمندی ما این اختیار و قدرت را به ما می‌دهد تا بر اساس باورهایی که داریم، زندگی خود را معنا کنیم. باورها، پله‌هایی هستند که جهتشان را خودمان تعیین می‌کنیم.

اگر باورمان مثبت و سازنده باشد، ما را به اوج می‌برد و اگر منفی و مخرب باشد، ما را پایین می‌کشد.

 

مهم‌ترین بخش‌های نظام باورمندی و اصلاح آن

تبدیل شدن باور به ایمان

باورهای زیادی در زندگی تک‌تک ما وجود دارند. باورهایی که آن‌قدر به حقیقتشان مطمئن هستیم که از مرحله باور به مرحله ایمان رسیده‌اند. در مقابل، باروهایی وجود دارند که فقط هستند و اگر کوچک‌ترین نشانه‌ای بر ضدشان پیدا کنیم، به راحتی آنها را کنار می‌گذاریم یا تغییرشان می‌دهیم. نظریه‌های مختلفی درباره اینکه باورها چگونه در ذهن ما شکل می‌گیرند بیان شده است.

اما به زبان ساده، یک باور، اندیشه یا مفهومی است که نشان می‌دهد ما درگیر برخی از ماجراهای زندگی شده‌ایم. از نظر دیگر، باورها، فرضیه‌های اثبات شده‌ای هستند که در همان ابتدای زندگی توسط پدر و مادر یا معلم در ذهنمان نقش بسته‌اند.

 

» باورها چگونه کار می‌کنند؟

باورها، در خاموشی و سکوت کار می‌کنند. آنها بی‌آنکه توجهی را به خود جلب کنند، افکار و رفتارهای ما را هدایت می‌کنند. برخی از باورهایی که به ایمان تبدیل شده‌اند مانع دید بازتر و واضح‌تر ما به ماجراهای اطرافمان می‌شوند. درست مانند آنکه با دستمالی چشممان را بسته باشیم و دیگر قادر نباشیم جریان واقعی را تماشا کنیم.

اجازه بدهید با یک مثال، این موضوع را روشن‌تر کنم. تصور کنید که در فردی، باور «پول خیلی سخت به دست می‌آید» تبدیل به یک ایمان شده باشد. با وجود چنین باوری، این فرد در تمام روزهای زندگی‌اش به سختی و مشقت تلاش خواهد کرد و به قول قدیمی‌ها پول را از دهان شیر بیرون خواهد آورد.

در این حالت اگر کسی به او سخنی بگوید که برخلاف باور آن فرد باشد یا کتاب‌هایی مثل راز یا سپاسگزاری را به او نشان دهد آن فرد، حسابی از کوره در می‌رود و هزار و یک دلیل می‌آورد که خلافش را ثابت کند. چنین فردی، به دلیل باورهای قبلی خود، توجهی به شواهد یا باورهای جدید ندارد.

 

ترفندهایی که باورهایمان روی ما می‌گذارند

 

ترفندهایی که باورهایمان روی ما می‌گذارند

» مراقب شبه باورها باشید

گاهی ما در طول زندگی‌مان درگیر باورهایی می‌شویم که در حقیقت، یک «شبه باور» هستند. این گونه باورها تنها زمانی به حقیقت تبدیل می‌شوند که ما آنها را باور کنیم. مثلا این باور که: «برای تغییر در زندگی یا یاد گرفتن چیزی جدید، خیلی پیر شده‌ام». این یک شبه باور است که بر اساس آن، فرد تصور می‌کند هر چقدر سنش بالاتر رود دیگر توانایی تغییر در زندگی‌اش را ندارد یا فراگرفتن چیزهای جدید برایش سخت می‌شود.

این تلقین با گذر هر روز و افزایش عمر آن فرد، بیشتر در جانش نفوذ می‌کند. با این حال، افراد بسیاری در طول تاریخ، زندگی کرده‌اند که در 80 سالگی، با استفاده از تکنیک خود رهبری، رفتارها و چهارچوب‌های ذهنی‌شان را تغییر داده‌اند یا استعدادشان تازه در این سن شکوفا شده است. اگر نگاه کوچکی بر زندگی دکتر حسابی داشته باشیم می‌بینیم که ایشان در آخرین روزهای زندگی خود و در سن 89 سالگی، مشغول یادگیری زبان آلمانی بودند! پس کار، نشد، ندارد. داخل پرانتز، جمله قبلی هم یک باور بود اما بسیار سازنده!

 

» باورهای برچسب‌دار

ورود به یک جمع، دسته‌ای از باورهای ما را فعال می‌کند. این باروها به تفاوت هر فردی با فرد دیگر، برچسب‌های گوناگونی دارند. برخی باورها برچسبی از گذشته و برخی دیگر مُهری فرهنگی را با خود به دوش می‌کشند. به همین دلیل رفتارهای متفاوتی از ما بروز می‌کند.

مثلا فردی را تصور کنید که با این باور در میان یک جمع حضور پیدا می‌کند: «سکوت کردن، بهتر از آن است که همه پی به نادانی من ببرند» این باور مخرب، شاید به علت تمسخری در گذشته یا تصوری اشتباه از خودش در او شکل گرفته باشد. با ادامه دادن این باور، فرد توانایی حضور موفق و تاثیرگذار در جامعه را از دست می‌دهد.

متاسفانه یا خوشبختانه، ما به فراخور بازتابی که از افراد دیگر دریافت می‌کنیم قدرت روشن یا خاموش کردن باورهایمان را به دست می‌آوریم. اگر بازتاب دریافتی ما مثبت باشد، از حضور در آن جمع لذت می‌بریم و باورهای مثبتمان در مورد خودمان روشن می‌شوند. اما اگر بازتاب دریافتی منفی باشد تنها یک دوست خوب و قدرتمند می‌تواند ما را به حضور و فعالیت مفید در آن جمع ترغیب کند و آن دوست، کسی نیست جز اعتماد به نفسی که مدت‌ها روی قوی شدنش کار کردیم.

 

» باورهای متناقض نما

چنین باورهایی در ظاهر یک معنا می‌دهند و در باطن، مفهوم دیگری را فریاد می‌زنند. به عنوان مثال، باور «اگر کسی با من مهربانی کند، حتما انتظاری دارد»، در ظاهر به این معنا است که دیگران، آدم‌های خوبی نیستند یا مردم از هر قدمی که برای دیگری برمی‌دارند، قصد و غرضی دارند. اما در باطن، این باور به معنا است که ما در اعماق وجود خود احساس می‌کنیم که لایق دریافت عشق و محبت دیگران نیستیم و اگر کسی به ما مهربانی کند، حتما انتظار جبران دارد.

با نوشتن این بخش به یاد یکی از همکلاسی‌هایم افتادم. یادم می‌آید همیشه این جمله ورد زبانش بود: «هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیره» او این تفکر را در هر کاری وارد می‌کرد.

مثلا اگر او را به خوردن یک آبمیوه کوچک مهمان می‌کردم، با زور و اجبار یا پول آن را در جیبم می‌گذاشت یا عین همان آبمیوه با همان طعم را برایم می‌خرید. در واقع او نه تنها خودش از بودن در کنار دیگران احساس خوبی نداشت بلکه با این کارش، باعث می‌شد دیگران هم در حضور او محتاطانه رفتار کنند. او درهای قلبش را به روی محبت دیگران بسته بود… .

اگر شما هم چنین باوری دارید، خواهش می‌کنم در این مورد تجدید نظر کنید. چون با ادامه دادن به چنین باوری، خودتان هم دست از محبت کردن به دیگران برمی‌دارید و کم‌کم نسبت به هر کسی با هر رفتاری، بدبین می‌شوید. یادتان باشد، شما انسان ارزشمندی هستید که لایق دریافت عشق و محبت اطرافیانش است. پس به جای فکر کردن به چیزهایی که ارزشی ندارند، مهربانی دیگران را بپذیرید تا آنها نیز از کاری که برای شما و به خاطر خود شما انجام داده‌اند، حس خوب پذیرفته شدن را دریافت کنند.

 

» عینک بزنید

وقتی تصمیم می‌گیریم که برای تقویت ویژگی خودرهبری گامی برداریم باید ابتدا یک بازنگری نسبت به باورهایمان داشت باشیم. بد نیست که عینک بی طرفی را بر چشممان بزنیم و ببینیم که باورهایمان یا حتی تصوراتی که درباره برخی باورهای دیگر داریم چگونه بر زندگی ما تاثیر می‌گذارند.

 

» باورهای خودمحدود کننده

چنین باورهایی معمولا همراه با واژه‌هایی مانند «نمی‌توانم» به سراغ ما می‌آیند. مثلا: «من نمی‌توانم سیگار را ترک کنم، من نمی‌توانم وزنم را کم کنم، من نمی‌توانم در کنکور قبول شوم یا من نمی‌توانم شغلی مناسب پیدا کنم.» چنین باورهایی همیشه یک دوجین بهانه به همراه دارند و باعث می‌شوند ما دیواری فولادی با آجرهای ناتوانی به دور خود بکشیم.

اگر شما نمونه‌هایی از باورهای این چنینی را در ذهنتان سراغ دارید، سعی کنید برای خلاص شدن از آنها اقدام کنید. اولین اقدام برای رها شدن از آنها استفاده از جمله‌های جایگزین است. مثلا به جای «من نمی‌توانم لاغر شوم» بگوییم: «من می‌توانم راهی برای لاغر شدنم پیدا کنم.»

شاید بپرسید: «چرا برای رهایی از یک باور باید از جمله‌های جایگزین استفاده کنیم؟»

در پاسخ باید بگویم که بیشتر اثر گذاری باورهای ما به خاطر تکرار و تاکیدی است که روی آنها داریم. ما در طول روز، باورهای خود را مدام تکرار می‌کنیم و این باعث می‌شود که در ذهنمان ریشه‌ پیدا کنند. پس اولین قدم، قطع این تکرار و جایگزینی آنها با جمله‌ای دیگر است.

هر واژه یک آجر است. می‌توان با آن بنایی از جنس عقل ساخت یا می‌توان آن را به سوی پنجره‌ای پرتاب کرد.ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی

 

قسمت دوم:

فرمول تجدید چهار چوب‌بندی جدید و جایگزینی باورها و ترفندهای تغییر باور

 

5 1 رای
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه نظرات
فروشگاه
مقالات
خانه
دوره ها
جستجو
 
0
    0
    سفارشات شما
    سبد خرید شما خالی استبازگشت به فروشگاه